"درست وقتی مطمئن شدی که ملتی هستیم فراموشکار، خاطرات را میبینی و دیروز های فراموش شده را که بر سر زبان هاست.
تا می آیی فتوا دهی بر گسست کلیشه هایی چون سنتی – امروزی/ –مکلا/ دین و دنیا/ شمال و جنوب/صفوف در هم ریخته سلایق را می بینی و جا به جا شدن موقعیت ها را:
سنتی را می بینی که تتلو گوش می دهد و تکنو می رقصد و مدرن را که گوش به شجریان سپرده است؛ تمداران در قدرت در هیئت مخالف ظاهر می شوند و خط سوم و بر عکس اپوزیسیون، دلواپس امنیت و ثبات می شود. اهل آخرت معلوم می شود که دنیا را چسبیده و کوخ نشینی که کاخ ها درو کرده است."
سوسن شریعتی
. در شرایط کنونی، قبل از هر چیز ما باید موقعیت کنونی خود را تشخیص دهیم. مهمترین مسئلهی جامعهی کنونی ما این است: ما ایرانیان امروز دچار نوعی توهمایم. ما هنوز صورت مسئلهی اصلی خویش را تشخیص ندادهایم. ما متوهمانه خود را یک قدرت برمیشماریم در حالی که به ضعیفترین مراحل تاریخ خود سوق یافتهایم. ما به منابع قدرت مدرن دسترسی نداریم لیکن بر اساس نوعی توهم میپنداریم که با شعارها و رجزخوانیهای ی میتوانیم در برابر قدرت واقعی تمدن غرب که بر اساس منابع قدرت مدرن، یعنی تکنولوژی، عقلانیت تکنولوژیک و نظام عقلانی سازمان اجتماعی کار، شکل گرفته است، ایستادگی کنیم. هنوز نگاه ما به شکاف و فاصلهی عظیم خودمان با جوامع مدرن کنونی گشوده نشده است و تصور میکنیم این شکاف به این سادگی پرشدنی است. نمیگویم این شکاف بههیچوجه و علیالاصول عبورکردنی نیست، اما مخالفتم با این توهم است که ما با جدی نگرفتن تفکر اصیل و با حاکمیت بخشیدن به پوپولیسم، عوامزدگی و عوامگرایی و با انحصارطلبی، همهی سرمایههای مادی و معنوی و انسانی را به نابودی کشاندهایم و از حل سادهترین مسائل زندگی روزمرهی خویش واماندهایم و از بالاترین سطح تورم جهان برخورداریم و تودهها را در زیر بار فشار زندگی له و نابود کردهایم. آنگاه از تأسیس تمدن نوین اسلامی، دینیسازی علوم جدید و اسلامیسازی علوم انسانی و مدیریت جهانی و. سخن میگوییم! بنابراین، نخستین گام ما برای برونشد از وضعیت کنونی باید مبارزه برای خروج از توهم و دیدن واقعیات موجود جهان و واقعیات خودمان باشد. تا ارادهی معطوف به فهم واقعیات جهان و واقعیات خودمان- همانگونه که هست و نه آنگونه که میخواهیم باشیم یا وانمود میکنیم که هستیمــ در ما شکل نگیرد از روند انحطاط رهایی نخواهیم یافت. ما هنوز به مرحلهی طرح پرسشهای راستین سوق نیافتهایم و با طرح شبهمسائل به جای مسائل حقیقی مسیر خویش را به بیراههتر از پیش سوق میدهیم.
بیژن عبدالکریمی
"عقل به تنهایی قادر نیست که بشر را نجات دهد و بزرگترین عیب فرهنگ اروپا اینست که میخواهد با عقل به تنهایی بدون اینکه با روح یا وجدان یا ایمان پیوندی داشته باشد فقط با نیروی عقل کشتی بشریت را از مهلکه نجات دهد. "
اقبال لاهوری
ما در جامعهای سلسله مراتبی زندگی میکنیم و در چنین جامعهای افراد در موقعیت برابر نیستند یعنی یکی در موقعیت بالاتر است و حرف میزند و دیگران گوش میکنند ودر نتیجه گفتوگویی صورت نمیگیرد. البته در همه جا پرسش و پاسخ هست، اما این پرسش و پاسخ نه برای به چالش کشیدن و طرح بحث جدید بلکه برای تصریح بحث و روشن شدن نقاط ابهام است.
ما نخبگان اعم از روشنفکران و دانشگاهیان و عالمان دینی چنان درگیر بحثهای خودمان میشویم که جامعه را فراموش میکنیم. برای ما گفتوگو از مقولهای ارتباطی به امری قائم به ذات بدل میشود. یکی راجع به مسالهای سخن میگوید و بقیه نسبت به او واکنش نشان میدهند، یکی دیگر راجع به امر اجتماعی حرف میزند و بقیه با او بحث میکنند. در این دنیای نخبگان اجتماعی که درگیر هم میشوند و با یکدیگر گفتوگو میکنند، البته بیشتر گفتوگوی «کرها» (ناشنوایان) صورت میگیرد. یعنی افراد به حرف هم گوش نمیدهند، در حالی که به هم جواب میدهند. کمکم این فضای بحث کرها چنان داغ میشود که مدام در مطبوعات و رسانهها و مجلات و محافل روشنفکری از شما میخواهند که در این زمینهها بحث کنیم. این وسط باب خود گفتوگو و مفهوم ارتباطیاش از میان میرود و جامعه نخبگان به یک جامعه مستقل بدل میشود که در آن تعداد مشخصی از آدمها با یکدیگر مدام به بحث میپردازند. آنچه از دست میرود متن جامعه است.
با هم صحبت نکنیم و از جامعه بیدفاع صحبت کنیم. روشنفکران چنان درگیر نظریات و مباحث خودشان هستند که جامعه رها شده است و به این فکر نمیکنند که افکار جامعه را چه کسی میسازد. ما دانشگاهها و محافل علمی و روشنفکری را پر کرده ایم از بحثهای خودمان و از این حیث گفتوگو نداریم. البته به هم گوش نمیکنیم، اما مدام همایش و جلسه و بحث داریم؛ گفتوگو با مریدان و شاگردان و دوستان. اما به این فکر نمیکنیم که چه کسی افکار عمومی را میسازد. مگر روشنفکر کسی نیست که حقیقت اجتماعی را به قدرت ی میگوید. یکی از تعریفهای الیت (نخبه) یعنی برگزیده که حرف مردم را بگوید و منعکس کند. اما الان ما روشنفکران کری هستیم که مردم را لال میبینیم. مردم لال کسانی هستند که نمیتوانند حرف بزنند. روشنفکران مردم را رها کردهاند و به بحث خودشان می پردازند.
در چنین فقدان و خلأیی چه کسی از جامعه حمایت میکند و صدای جامعه میشود؟
سارا شریعتی
عیب ما ایرانیان این است که در اثر ۲۵۰۰ سال استبداد و سلب حیثیت و شخصیت،عادت کردهایم بر سر سفرههای چیدهشده و فراهمآمده بنشینیم و مشکلات و مسائل را بلای آسمانی یا توطئهی اجنبی گرفته از اتکای به خود و از اقدام و ابتکار فرار نماییم.
مردم و حتی احزاب و گروهها،انتظار و تصورشان این بود که با رفتن شاه و سقوط نظام استبدادی،چون مانع اصلی از بین میرود همهچیز درست و مطابق دلخواه خواهد شد؛ شعر معروف حافظ به صورت شعار درآمده همه میگفتیم:
منظر دل نیست جای صحبت اغیار/دیو چون بیرون رود فرشته درآید
ما اشتباه میکردیم؛ میبایستی بگوییم «دیو چون بیرون شود فرشته درآید» و دیو در نظرمان نمیبایستی شخص شاه باشد بلکه استبداد و فرهنگ و روحیهی استبدادی باشد.دیوی که استبداد و طاغوت است باید از درون و از نفوس طبقات ملت بیرون انداخته شود؛ این کاری بود که قبلاً به طور جدی انجام نگردیده بعداً نیز توجه لازم به آن نشد.
علاوه بر بیرون رفتن دیو،فرشته هم برخلاف شعر شاعر،خود به خود داخل نمیشود.فرشتههای آزادی و استقلال را میبایستی خودمان در درون افکار و آمال و اخلاقمان حتی در آداب و عاداتمان قبلاً یا بعداً ساخته و پرورش داده باشیم.
مهدی بازرگان،
مجموعه آثار (۲۴).
بله آقا،بالا بروی یا پایین بیایی،وقتی در جامعه های اسلامی از دور نگاه کردند و جهاد و تلاش پیگیر و هوشیارانه و مدبرانه درراه اقامه عدل و حق نیافتند دیگر سراغ اسلام نمی روند. وقتی در پرتو اسلام کوششی و جنبشی درراه اقامه حق و عدل تحقق نیافت،نه تنها آنها سراغ ما و اسلام نمی آیند،بلکه مردم خود ما هم سراغ جایی می روند که می تواند ادعا کند درراه اقامه عدل قدمهایی تحقق یافته مؤثر مثمر ثمر برداشته است."بیخود هم رفقا دور هم نیایید دور هم بنشینید که چه کنیم که جوانانمان منحرف نشوند".جوان با همان فطرت و بینش فطری اش خواستار عدل است .عدل در نظر جوان محترم است؛خواه اسلام باشد خواه نباشد؛خواه خدایی باشد خواه نباشد .او عاشق و شیفته عدل است.و تو نگو این شیفتگی تو به عدل غلط است؛ قرآن می گوید صحیح است .مگر نمیبینی قرآن می گوید(ان الله یامر بالعدل)؟وقتی می خواهد خدا را معرفی کند می گوید خدا آن است که فرمان به عدل می دهد.مگر نمی بینی می گوید
(قل امر ربی بالقسط)؟خدای من آنست که به قسط فرمان میدهد. چرا این گرایش صحیح فطری جوان جامعه اسلامی و سرزمین اسلامی را تخطئه میکنی؟این گرایش درست است؛این گرایش بجاست،این گرایش همان گرایش خداپسند است. خدا خواسته این جوان دنبال همین بینش برود تا به خدا برسد .تو چرا راه او را می بندی؟این راه می تواند اورا به خدا برساند
چون(ان الله یامر بالعدل)،
چون(امر ربی بالقسط).
من و تو و دیگران،ببینیم چه کوتاهی کرده ایم و می کنیم که آدرس خدا از آدرس عدل جداشده است. این جفای من است،این جفای توست .این گناه ماست که این دو آدرس را ازهم جدا کرده ایم،والا آن جوان با بینش فطری اش درست نمی رود؟.
محمد حسینی بهشتی،
بایدها و نبایدها، ص ۸۴-۸۵
.
۱. یکی از محوری ترین عناصر فکری شریعتی دعوت وی به منظور تجدید عهد ما با سنت تاریخی خودمان است. کاملاً آشکار و بدیهی است که ما نمی توانیم به سنت تاریخی مان «به همان شکل که بود» بازگردیم. دعوت به سنت تاریخی در همان شکل و شمایلی که بود، امری نابخردانه است. شریعتی می کوشد در سنت تاریخی ما نشانه هایی را برای پیدا کردن راه در عالَم مدرن بیابد. این همان کوششی است که در رمانتیست های آلمانی، در اندیشمندی چون کی یرکه گور یا در متفکرانی چون نیچه، هوسرل یا هایدگر نیز در مقابله با بحران های حاصل از مدرنیته و سیطرة عقلانیت مدرن و تفکر تکنولوژیک دیده می شود.
۲. از نکات دیگر این است که شریعتی میکوشد سنت تاریخی ما را از چنگ انحصارطلبان و متولیان رسمی آن رهایی بخشد.
۳. از دیگر عناصر مهم تفکر شریعتی آموزة «جنگ مذهب علیه مذهب» اوست. این آموزه، هم در آیندة ما ایرانیان نقش مهمی خواهد داشت و هم همسو با اندیشههای متفکران بزرگ معاصر جهان است. یعنی برخلاف سنتگرایان اهل نظامهای تئولوژیک که سنت را یکپارچه فهمیده، از آن به نحو یکپارچه دفاع میکنند و بر خلاف بسیاری از روشنفکران سکولار ما که به تبعیت از عقل روشنگری، موضعگیری ضد سنت داشته، سنت را به نحو یکپارچه انکار میکنند، شریعتی بهدرستی و بهخوبی به ما نشان داد که سنتهای تاریخی امری یکپارچه نیستند و در هر سنت تاریخی، از جمله سنت تاریخی ما عناصر و نیروهای بسیار منفی، ویرانگر و بازدارندة تاریخی در کنار عناصر و نیروهای بسیار مثبت، متعالی و سازندة تاریخی به نحوی توأمان و درهمتنیده وجود دارند. (این همسو با آموزههای کانت، هگل، رومانتیستهای آلمانی، نیچه و هایدگر نیز هست)
۴. شریعتی میکوشد به درکی غیرتئولوژیک و در همان حال به فهمی وجودی (اگزیستانسیل)، پدیدارشناختی و تاریخی از دین نزدیک شود. به دلیل همین رویکردهای پدیدارشناسانه و تاریخی و کاربرد روشها و تبیینهای تاریخی و جامعهشناختی در درک سنت و بسیاری از حوادث تاریخی و مفاهیم بنیادین عالَم سنت است که با تفکر او بسیاری از برجوباروها و باورهای تئولوژیک فرو میریزد. به تعبیر سادهتر، با شریعتی گامهای بسیار بزرگی در جهت تخریب تئولوژی برداشته میشود. مرادم از تئولوژی مجموعه و نظامی از باورها و گزارههای نهادینه شدة تاریخی است که به سبب گذر زمان منجمد و متصلب شده، و برای خودشان قداست یافتهاند تا آنجا که برای معتقدین به آنها به منزلة امور و حقایقی الهی، ازلی، ابدی و پرسشناپذیر به نظر میرسند. روزگار ما روزگاری است که دورة تفکرات تئولوژیک به پایان رسیده است.
۵. در شریعتی بصیرتها، طرحها و آموزههای بسیار بزرگی همسو با متفکران بزرگ غربی و معلمان تفکر آینده وجود دارد که به دلیل عقبگرد و انحطاط تاریخی بخش وسیعی از جامعه و بسیاری از بهاصطلاح روشنفکران ما به سهولت نادیده گرفته میشوند. مگر انتقادات شریعتی به عقلانیت مدرن، حملات شدیدش به سیانتیسم و پوزیتیویسم، تلاشهایش به منظور دمیدن معنویت و روح شرقی در کالبد تمدن تکنولوژیک جدید، کوششهایش به منظور ارائة نگرشی فراسوی تعارض علم و دین، دعوتش به مواجههای اصیل با تاریخ و مخالفتش با توتالیتاریانیسم نهفته در عقل روشنگری و مواضع ضد سنتِ این عقل در مواجهه با سنتهای تاریخی و نقد نحوة مواجهة غیراصیل، جزمی و غیرپدیدارشناسانه با تاریخ و سنتهای تاریخی در جنبش روشنگری، نقدهای او از انسان تکساحتی، تکهتکه شده و نااصیل روزگار ما و دعوت وی به نحوة بودنی اصیل و بازگشت به اصالتهای خویشتن و آموزهها و جهتگیریهای بزرگ او به منظور آزادسازی معنویت از دست متولیان رسمی سنتهای تاریخی، رهاییبخشی دمکراسی از دستان سرمایهداری، و نجات سوسیالیسم از چنگال ایدئولوژیهای توتالیتر و دولتی به اصطلاح مارکسیستی، و دعوت به وحدت دوبارة هنر و مذهب و درک حقیقت و زیبایی و خیر در وحدت و اینهمانی این سه مقوله و. آموزهها و بصیرتهایی نیست که با زبان و مفاهیم دیگری در اندیشههای رمانتیستهای بزرگ آلمانی، کییرکهگور، نیچه، هوسرل، اگزیستانسیالیستها، هایدگر، مکتب فرانکفورت، هرمنوتیک فلسفی گادامر، متفکران پستمدرن و. نیز دیده نمیشود؟
آیا مگر میان انتقادات شریعتی به عقلانیت مدرن با انتقادات جنبش رمانتیسم آلمانی، کی-یرکهگور، نیچه، هوسرل، ماکس وبر، هایدگر، گادامر، مکتب فرانکفورت و پستمدرنیستها همسوییهایی وجود ندارد؟ بههیچوجه نمیگویم دقیقاً یکی است، اما میان آنها همافقیهای بسیاری دیده میشود.
۶. به اعتقاد اینجانب، تفکر آیندة بشری، تفکری غیرتئولوژیک و غیرسکولار است. بشری که هم نظامها و تفکرات تئولوژیک و نتایج زیانبار آن را در طی قرون وسطی تجربه کرده است و هم عقل سکولار و نیهیلیسم پیامد
آن را در جهان مدرن با جان آزموده است، شیوة تفکری را در ورای هر دو تجربة تاریخی خود جستوجو میکند. اندیشة متفکرینی چون کییرکهگور و هایدگر نه تئولوژیک است و نه سکولار.
کییرکهگور و هایدگر هر دو گامهایی بلند در جهت تخریب نظامها و تفکرات تئولوژیک برداشتند، بیآنکه بکوشند ما را به تفکری سکولار و نیهیلیستی سوق دهند. با شریعتی نیز به تفکرات تئولوژیک ضربات مهلکی وارد میشود و در کنارش روح معنوی عمیقی به چشم می-خورد. این دستاوردی بسیار بزرگ و همسو با اندیشة متفکران و معلمان بزرگ جهانی است.
۷. یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ شریعتی این است که وی به همة تاریخ و افقهای تاریخی گشوده است. او برخلاف اصحاب تئولوژی، به سهولت به ندای بودا، زرتشت، مانی، مزدک، پاسکال، مارکس، وبر، سارتر، ماسینیون و. گوش میسپارد و از آنها میآموزد. گویی در همة سنتها و عوالم تاریخی و در همة مذاهب، مکاتب و اندیشهها عناصری وجود دارند که با اندیشة دینی سازگار است. به نظر میرسد خدا و دین شریعتی، برخلاف اصحاب تئولوژی، دین و خدای بومی، جغرافیایی و نژادی نیست. به تعبیر دیگر، شریعتی ندای هستی را هر جا که هست میشنود. او وقتی با اندیشههای بودا، زرتشت، مانی، مزدک، پاسکال، مارکس و. مواجهه میشود، در واقع فقط این اندیشهها و صاحبان آنان را نمیبیند، بلکه گویی ندای هستی را از زبان آنها میشنود.
شریعتی نسبت به همة سنتها و به همة اندیشهها گشوده است. به اعتقاد من نه اندیشههای تئولوژیک بیگانه از عقلانیت جدید و نه سکولاریسم جزمی و ضد سنت دوران مدرن هیچ یک افق تفکر فردا را تعیین نکرده، این «گشودگی به هستی» است که دین و مذهب فردای تاریخ بشر خواهد بود.
یک چنین گشودگیای به هستی، یعنی به همه سنن تاریخی که هریک حکایتگر فهمی از هستی هستند در شریعتی دیده میشود. (مواجهه پدیدارشناسانه با همه سنن تاریخی خارج از اروپامحوری و منطق شرق شناسانه یا منطق شرق شناسیهای وارونه)
بیژن عبدالکریمی،
شریعتی و تفکر آینده
.
مردم نگاه می کنند ببینند زمامدارها چه جور عمل می کنند
این یک اصل طبیعى است که «الناس_على_دین_ملوکهم» عمل و رفتار زمامدار و رهبر جامعه بر مردم اثر می گذارد و این یک اصل طبیعی است. مردم نگاه می کنند ببینند زمامدارها چه جور عمل می کنند و به همان صورت به سوى عمل گرایش پیدا می کنند. این یک_اصل_طبیعى است. پس اگر قرار است حرکت جامعه به سوى خدا و راه خدا باشد، باید پیشوایان و پیشتازان و زمامداران جامعه، رفتارشان، بینششان، اعتقاداتشان، عبادتشان، نمازشان، روزه شان، لباسشان، وضع_خانوده_شان، وضع_زندگى_شان، صِدقشان، راستی شان، امانتشان، مردم_دوستی شان، عدالتشان و همه چیزشان، الگو و نمونه اى از اسلام باشد. اگر نمونۀ صددرصد نه، لااقل نودوپنج درصد یا نود درصد.
بر این اساس، جامعۀ ما در نظام مدیریت، باید به وسیلۀ کسانى اداره شود که هر عمل آنها نزدیک کنندۀ مردم به اسلام باشد.
محمد حسینی بهشتی ؛
حزب جمهوری اسلامی(1390)؛ صص49-50
سرشت ایرانی در طی زمان و بر اثر عواملی ریشه دار چنان شده که بیشتر گراینده به تفکر اشراقی باشد، نه استدلالی؛ بیشتر عاطفی باشد تا واقع بین. فکر اشراقی یعنی آنکه احساس و جهشهای آنی ذهن بیشتر از تفکر و منطق در داوری و تصمیم گیری مداخله داشته باشند. نتیجه این طبیعت احساسی غلبه افراط و تفریط بر امور است و موجب شده ایرانی یا چیزی را زیاد دوست بدارد یا زیاد دشمن.
آنچه برای ما از نان شب واجبتر است گسترش سلطه عقل و ضابطه و قاعده می باشد.
محمّدعلی اسلامینُدوشن
گفته ها و ناگفته ها
علی (ع)، دو طبقه را سخت دفع کرد :
1- منافقان زیرک
2- زاهدان احمق
همین دو درس، برای مدعیان تشیع او کافی است که چشم باز کنند و فریب منافقان زیرک را نخورند . تیزبین باشند و ظاهر بینی را رها نمایند، چرا که جامعه تشیع در حال حاضر سخت به این دو درد مبتلا است .
مرتضی مطهری ، جاذبه و دافعه علی علیه السلام
در جهان امروز، در نتیجه استخدام امر دینی توسط قدرت ی و بازار، دو شکل از توسل به دین پدیدار شده است :
معنویت گرایی و بنیاد گرایی.
معنویت گرایی،
بی شکل، فرد گرا، محافظه کار و خود مختار است که در دام ت زدایی میافتد.
بنیاد گرایی،
مهاجم، طلبکار، اراده گرا و هویت طلب است که در دام خشونت میافتد و مدام تکفیر میکند.
این دو رویکرد، را نمیتوان دو پدیده دینی یا دو گرایش دینی خواند بلکه دو نوع از توسل به دین توسط قدرت ی و بازار هستند که با استفاده از پوشش و زبان دین ایجاد شده اند.
سارا شریعتی،
معنویت سیال، هویت مهاجم
.
" مقابله و مقاومت عجولانه و ناپخته و غیر منطقی در برابر یک تهدید، به توسعه هر چه بیشتر آن تهدید کمک میکند؛ این یک قانون بزرگ است."
علی شریعتی،
م آ ۲۱.
پی نوشت:
شریعتی در تشریح نحوه برخورد جناح سنتی با مدرنیسم تحمیلی غرب با اشاره به این مساله، شکل مقاومت آن جناح را عامل حصول نتیجه ای مع و تقویت جریان یاد شده میداند.
.
.
". بزرگترین نقص در بینش انسان اینست که همیشه فقط یک روی سکه را میتواند ببیند. یکی از نوسانهای فکری میان دو رویه از یک حقیقت گرایش یک بعدی به وحدت یا تنوع است: تکیه بر وحدت به دیکته شدن عقاید و ارزشها و هدفها و حتی احساسها بر انسانها، یعنی دیکتاتوری میانجامیده است و در فرار از این دیکتاتوری که تکیه گاههایی چون حقیقت الهی ، واقعیت علمی و اصالت ملی را بهانه میکرده، آزادی که ارزشی نسبی است، ارزش مطلق میشده (و این یک اصل رایج دیالکتیکی در حرکت معنوی انسان است که حقیقت نسبی وقتی در تضاد با یک باطل مطلق قرار میگیرد چهره یک حقیقت مطلق میابد) و از صورت حقیقیش که وسیله است و شرط و وضع ، در آمده اصالت مییابد و هدف می شود و خود به ذاته تقدس مطلق می گیرد و باز چنین تلقی از آزادی شک نیست که چنانکه میشناسیم و میبینیم، نتایجی به بار میآورد که از شدت سیاهی و شومی و تباهی، وجدانهای انساندوست مردم گرای عدالتخواه و مسؤول و آرمانی را به سوی تبری از آزادی و تولای وحدت گرایی و حتی دیکتاتوری ی – فکری میکشاند و زشتی ها و فاجعه های توتالیتاریسم عقلی و اعتقادی را از چشم و ذهن روشنفکران نیز می برد و آنرا حقیقت مطلق و ایدهآل مقدس مینماید.
میبینیم که چگونه در این چند قرن اخیر از رنسانس تا کنون، روشنفکران مسؤول و رهبران مترقی، میان این دو قطب در "سعی بی ثمر" بودهاند و از آن رو به این رو، از این رو به آن رو سکه را بر میگردانده اند و وارونه می کردهاند و نامش "انقلاب" !
وحدت جعی در شکل حاکمیت مطلق و همه جانبه کلیسا و به نام سلطنت الهی و حق پرستی و اخلاق و.؛ روشنفکران در نبرد با این خفقان ناشی از دیکتاتوری فکری و تحمیل یک فکر بر همه، مبارزه مقدسی را به سوی آزادی و به سود رشد متنوع و آزاد استعداد ها و اعطای فرصت ابتکار و انتخاب و تحمل تضاد و جدال فکری و علمی و عقیدتی و امکان تحقیق و ابراز وجود و شکوفایی نبوغ و. آغاز کردند. شعارها چه بود؟ لاییک شدن ( غیر مذهبی شدن) حکومت و نیز تعلیم و تربیت، استقلال علوم، فلسفه و هنر و ادب و اقتصاد از سلطه حکام و عقاید مذهب حاکم؛ تا خود آزادانه رشد کنند؛ انسانها از هر مذهبی و نژادی از زندگی مادی و معنوی جامعهشان برخوردار شوند و امکان اختلاف و درگیری و جدال عقاید و تنوع انتخابها ، افکار را زندانی یک تعصب و محروم از دیگر جریانهای فکری، تجربه های عملی، برداشتها و تلقی ها و تفسیرهای مذهبی، فلسفی و خلاقیتهای ادبی و هنری نسازد و یخهای جمود ذوب شود و تغییر و تنوع و تضاد، حرکت را و تکامل را و دست یابی به حقیقت را تامین و تسریع کند و کرد و دیدیم که اروپا چگونه پس از هزار سال درجا زدن تا از زیر سرپوش واحد فکری رها شد، چنین شتاب گرفت و جهان را مسخر خویش ساخت.
اما این آزادی کم کمک ضعفهای خود را نشان داد! پیشرفت. آری اما به کدام سو؟ ثروت.آری اما به سود کدام طبقه؟
علم.آری اما در خدمت چی؟ تکنولوژری.آری اما در دست کی؟ آزادی! می بینی که در آن همه به تساوی حق تاختن دارند و مسابقه ای به راستی آزاد و بی ظلم و تبعیض و تقلب در جریان است؛ اما طبیعی است که فقط آنها که سوارهاند پیش میافتند و هرکه اسبش گرانقیمت تر است، برنده واقعی است. هر کس حق دارد هرکاری بکند. آری اما عملا تنها کسانی از این حق عام بهره میگیرند
که توانایی و تمکن کار را بیشتر دارند.کثافت و پوچی و تبعیض و رشد حقه بازی و ریا و اقتدار سرمایه داری و لازمه اش ظلم و استعمار و جنگ و جنایت. باز روشنفکران بیدار و بینا و بیزار از این اوضاع را وسوسه میکند که سکه را به آن رو برگردانند،
انقلاب کنند! این چه وضعی است؟ "
علی شریعتی.
(م. آ. ۱). نامه ای به احسان. اوایل ۱۳۵۶. با تلخیص
.
" طاغوت اقتصادی مهمتر و خطرناکتر و ویرانگرتر و فساد انگیز تر و حیله باز تر و باقدرت تر از طاغوت ی است و تزویر و نفاق و ریای او بسی بیشتر و در همرنگ نمایی استاد تر و در بهره جویی از دین و شعائر دینی و مسجد و محراب پخته تر است."
محمد رضا حکیمی
گزارشی درباره جلد سوم تا ششم الحیاة
.
اگر در جامعه ای تکاثر و متکاثران وجود داشته باشند، ممکن نیست در حکومت نفوذ نکنند و بر آن مستولی نشوند چه اینکه تکاثر (افزونخواهی و سرمایه داری ) بدون نفوذ در حکومت یا پدید نمیاید یا باقی نمیماند. به همین دلیل اسلام با این پدیده ویرانگر به مبارزه ای فراگیر پرداخته است مانند اینکه مال فراوان را حلال نمیشمرد و زندگی همراه با اتراف و اسراف را زندگی شیطانی می داند. و عالمان و دیگر مردمان را از معاشرت با ثروتمندان و همنشینی با ایشان بر حذر می دارد.
محمد رضا حکیمی
ترجمه الحیاة ج ۳ ص ۳۰
.
.
"تاثیر گذاری یک مسولیت یا فرصت است. چون ما در جامعه ای زندگی میکنیم که مملو از خلافکاریهای اجتماعی و بی عدالتیهای جدی است و هرگاه که دیگران به علت بیعدالتیهای جامعه ما در رنج باشند ما نیز قطعا درگیر آن خواهیم بود. من نسبت به تلاش برای تاثیر گذاری بر جامعه خود احساس تعهد میکنم هرچند که میدانم این نفوذ بسیار اندک خواهد بود."
رابرت بولتون
.
وقتی مذهبیهای یک جامعه نتوانند مذهب را از سنتهای بومی و قومی تفکیک کنند، میتوان از جوانهای روشنفکر مدرن انتظار داشت که وقتی میخواهند با کهنگی مبارزه کنند، مذهب را از نظامهای اجتماعی کهنهشان تفکیک کنند؟
علی شریعتی
م آ ۲۱ ص ۲۳۳
" هنگامیکه جامعه ای نیاز به انقلاب دارد، قیام به تنهایی نمی تواند مشکل آن جامعه را حل کند.
قیام یعنی شورش مردم علیه حاکمیت؛ انقلاب یعنی شورش مردم علیه وضعیت و فرق این دو از زمین تا آسمان است. زیرا ممکن است با وجود قیام و تغییر حاکمیت، وضعیت ملت و معیشت آنان و گردش تبعیض آمیز امکانات در میان آنان همانگونه که بود بماند، بلکه ممکن است بدتر نیز بشود و مستضعف مستضعف تر شود و مستکبر مستکبر تر.
انقلاب تغییر احوال ملت است نه تبدیل اشخاص دولت.
اگر قیام ملتی به جایی برسد و پیروز شود اشخاص حاکمیت بر کنار میشوند و اشخاص دیگری به جای آنان می نشینند، البته اشخاصی متفاوت با اشخاص قبلی. که از حیث سر و لباس و شعارها و اظهارات با عده قبلی بطبع فرق خواهند داشت. تا اینجا انقلاب واقع نشده و دگرگونیی بنیادین در زندگی مردم تحقق نیافته بلکه قیامی خشماهنگ بوقوع پیوسته است.
برای اینکه بفهمیم انقلابی تحقق یافته است یا نه نباید به تفاوت اشخاص به حاکمیت رسیده توجه کنیم و از سر و وضع و اظهارات آنان فریب بخوریم، بلکه باید به احوال ملت بنگریم. اگر در هر دو حاکمیت، مشکلات ملت باقی بود یا بیشتر شد و برخورداری از امکانات انحصاری و تبعیضی گشت نمی توان انقلاب را تحقق یافته دانست چون انقلاب چنانکه گفتیم تغییر احوال ملت است از هرچه نابسامانی ، به طرف اوضاعی سامان یافته ، از تبعیض به تعدیل، از نا آگاهی به آگاهی.
اگر تعدیل ثروت تحقق نیافت و به تعبیر امام علی جامعه زیر و رو نشد و باز تفاوتهای جهنمی در داشتن و نداشتن برجای ماند بلکه بیشتر و بدتر شد.
اگر سطوح معیشتی تا حدودی نزدیک به هم نشد.
اگر مفاسد فقر(به تعبیر علامه طباطبایی) همه چیز و همه جا را گرفت.
اگر اموال بیت المال به مصرفهای نابجا و نالازم رسید و سفرهای طاغوتی و سفره های قارونی پدید آورد.
اگر اینگونه ها شد نمیتوان گفت انقلاب موفق بوده است.
باید سخن علی را شنید و آنرا ملاک انقلاب و عملکرد انقلابی قرار داد وگرنه حاصل ادعا داشتن و شعار توخالی دادن همین است که وضع امروز را پدید آورده است.
علی ع می فرماید:
من گردن ثروتمندان را با قدرت می شکنم و حق پایمال شده محرومان را از حلقوم آنان بیرون میکشم و به محرومان استضعاف شده چنان توان میدهم تا حق و حقوق آنان به دست خودشان برسد.
و حسین ع می فرماید:
ای علمای دین که مردم به شما - به نام دین و خدا - احترام می گزارند. چطور عالمی دینی هستید که در دفاع از حقوق انسانهای محروم کلمه ای نمی گویید و اقدامی نمی کنید؟"
محمد رضا حکیمی
مقدمه کتاب سه یار خراسانی
.
"نبردی که اسلام آغاز کرد، نه نخستین نبرد است نه آخرین نبرد؛ هرکس در هرجا و هرگاه که برای عدالت رودرروی ستم برخیزد، در این جهاد بزرگی که از آغاز تاریخ انسان آغاز شده است و همواره در همه نسلها و همه عصرها شعله ور بوده و خواهد بود شرکت کرده و به گفته امام صادق : با حسین در عاشورا و در کربلا شمشیر زده است! "
علی شریعتی
م آ ۱۹ - حسین وارث آدم
.
". تا مردم به آگاهی نرسیدهاند و خود صاحبِ شخصیتِ انسانی و تشخیصِ طبقاتی و اجتماعیِ روشنی نشدهاند و از مرحلهی تقلید و تبعیت از شخصیتهای مذهبی و علمیِ خود که جنبهی فتوایی و مقتدایی دارند.( فراتر نرفته اند)
رسالتِ روشنفکرِ وابسته به چنین جامعههایی در یک کلمه عبارت است از: وارد کردنِ واقعیتهای ناهنجارِ موجود در بطنِ جامعه و زمان، به احساس و آگاهیِ توده.
.
علی شریعتی
مجموعه آثار ۴، ص ۹۴
.
اکنون بچه های ما دو جورند :
۱. یکی یک روح لش دارد، پفیوز است و سطحی است، از همان اول معلوم است که چیزی نیست. این بچه در نظام جدید و در فرهنگ جدید و در تمدن جدید چه به اروپا برود و چه در تهران بگردد فرقی نمی کند. طبیعی است که این پفیوزی که گفتم، بهترین خوراک باشد برای یک تیپ مدرن، یک تیپ فرنگی بدلی دست دوم دوبله شده ی به فارسی مبتذل گردیدن، یعنی همان چیزی که نظام اقتصادی امروز می خواهد، همان چیزی که قالب های فرهنگ استحماری می خواهند و فرهنگ استعماری می خواهد.
این تیپ درست یک ماکت است، یک مانکن گچی ای است که هر لباسی را به تنش می کنند و هرطور بخواهند بزکش می کنند و هر تزیینی را هم به گردن و بدنش آویزان می نمایند. این تیپ طعمه ی استعمار می شود و طعمه ی فرهنگ استعماری و طعمه ی ارزش های تحمیلی دشمن.
۲. تیپ دیگری است که جدّی است و به ارزش های انسانی واقف است، اصلاً زن مسول است، مرد مسول است و در درونش آرمان های انسانی بیشتر از این احساسات دنیاگرایی فردی خلجان دارند، این آدم تغذیه ی فکری می خواهد و طبیعی است که تغذیه ی فکری را کسانی که غذا دارند به وی می رسانند.
گرسنه هیچ وقت سر سفره ی خالی طاقت نمی آورد، یک ساعت، دو ساعت صبر می کند و بالاخره یک جایی می رود که غذا گیر بیاورد و معلوم است که هرکس به وی غذا بدهد، نمک پرورده ی او می شود، این یک امر طبیعی است، نمی شود کسی را سر سفره ی خالی دعوت کرد و یا کسی را در آنجا نگه داشت.
.
علی شریعتی
خودسازی انقلابی ، ص ۳۰ - ۳۱
.
گمان نمیکنم در دو سه دههی گذشته شخصیتی را بتوان یافت که چنان محبوبیتی داشته که با شنیدن خبر مرگش چنین تغییر حالی در میان مردم، با سن و جنسیت و قومیت و رنگ و زبان و باورهای مختلف پدید آمده باشد.
خیلیها متأثر شدهاند. حتی کسانی که مخالفش بودند یا شادی کردند نیز درگیر مرگ او هستند؛ که صدالبته این هم نشاندهندهی اهمیت او است. تغییر حال در چیزهایی پدید میآید که برای آدمی موضوع (ابژه) باشند؛ وگرنه، چیزهای بیاهمیت که تغییر حالی نمیآورند.
نمیدانم آیا در کشورهای دیگر سابقه دارد که مردم به کسی که نودونه درصدشان حتی او را از نزدیک ندیدهاند چنین عشق بورزند و در مرگ او چنان شیون کنند که انگار عزیزشان مرده است.
آنهم نه شیون منفعلانه؛ بلکه، نوع منحصر بهفردی از غم که با افتخار و حماسه و خشم و شادی و حالات متعارضِ دیگر عجین است. این حالت روانی در انسان پدیدهی نادری است که کمتر اتفاق میافتد و جای مطالعات بسیار دارد.
این پدیده شبیه همان چیزی است که ماکس وبر نامش را کاریزما میگذاشت و بهترین تعریفش همان است که مولانا میگوید: جمع شدن دو پدیدهی متضاد در یک نفر: مهر و هیبت هست ضد همدگر/ این دو ضدّ را دید جمع اندر جگر.
یک دوست غربگرای ساکن امریکا میگفت اینها همه ناشی از هژمونی تبلیغات و پروپاگاندای رسانهها است که مردم را دنبال خود میکشاند.
گفتم سلّمنا که همین باشد. مگر دیگر کشورهای اینچیزها را ندارند؟ همین امریکای شما مگر ارباب رسانهها نیست؟ خب شما هم بروید هژمونی و پروپاگاندا کنید ببینیم میتوانید چنین چیزی را پدید آورید.
من نه از ت سردرمیآوردم نه از جنگ. از هردوشان هم میترسم و بدم میآید. اما تحلیلِ آن حالت روانشناختی در مردم برایم مهم است. جدای از مطالبی که ماکس وبِر دربارهی کاریزما گفته، تنها چیزی که از روانشناسی بهذهنم رسید کهنالگوهای یونگ بود.
مسالۀ یونگ این بود که چرا در گسترۀ تاریخ انسان اسطورهها و نمادهای اسطورهای مشابه و مشترک وجود دارد؟ چه فرایندهای روانی مشترکی در پسِ آنها است که چنین محصولات مشترکی پدید میآورد؟
پاسخ اصلی او مفهومی بود به نام ضمیر_ناهشیار_جمعی؛ که مهمترین محتویاتش کهنالگوهایی هستند که بین تمام انسانها مشترکند.
یکی از این کهنالگوها قهرمان است. انسانها میل به وجود قهرمان دارند. روان آنها بدون وجود قهرمان از هم میپاشد. حالا یا آن را در بیرون دارند؛ یا در قالب شخصیتهای تخیلی در هالیوود میسازند.
سلیمانی قهرمان واقعیِ چند دهه مبارزه با کشوری است که برای تأمین انرژی و سلطه و شادی کشورش، از آنطرف دنیا به همهجا سرک میکشد، کشورها را اشغال میکند، آدمها را میکشد، آواره مینماید. سپس با همان هژمونی رسانهای چنان در میان قربانیانش سندروم_استکهلم میسازد تا عاشقش باشند. که چه؟ تا بیشتر غارتشان کند. جالب نیست هر چیزی در دنیا ارزشش با دلار سنجیده میشود؟ دلارِ بدهکارترین و پرمصرفترین کشور دنیا.
سلیمانی بغض فروخفتهی ملتی است که از مرداد سیودو از دخالتهای امریکا رنج میکشد. بغضی که او نه فقط در گلوی ایرانیهای شیعی، که در کردها و عربها و افغانها و هندیها و سنیها و ایزدیها و مسیحیها و باقی میدید و برای رهاییشان تلاش میکرد. هر نقدی هم که به او داشته باشید؛ آیا میتوان چنین چیزی را نادیده گرفت؟
اما بهگمانم چارچوب مفاهیم جامعهشناختی و روانشناختی بسیار تنگ و فقیر است. باید فراتر رفت. بازهم مولانا بهترین پاسخ را میدهد: «مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست»:
بیسلاح این مرد خفته بر زمین
من به هفت اندام لرزان چیست این
هیبت حقست این از خلق نیست
هیبت این مرد صاحب دلق نیست
هر که ترسید از حق او تقوی گزید
ترسد از وی جن و انس و هر که دید
راز آنها را باید در سبک زندگیشان دید که در وصیتنامههایشان تجلی مییابد: «همسرم. قبر من ساده باشد، مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمهی سرباز قاسم سلیمانی بنویسید، نه عبارتهای عنواندار».
راز محبوبیت سلیمانی در میان مردمان خسته از مسابقهی اشرافیت و فاصلهی_طبقاتی دقیقاً همین چیزی است که گفته روی قبرش بنویسند. چیزی که مردم هم خوب آن را میفهمند و هم به خوبی بود و نبودش را در هر کسی تشخیص میدهند.
راز محبوبیتش آن بود که او دارا نبود: نه سردار؛ نه سرمایهدار؛ نه تمدار؛ نه دکاندار؛ نه کیسهدار؛ و نه تمام دارهای دیگر.
او سربازی بود که چون چیزی نداشت؛ ترسی هم نداشت. فقیر و مشتاق الی الله؛ که چهل سال دارش را مشتاقانه بر دوش میکشید.
این همان چیزیست که منطق کاپیتالیستی نه میفهمد و نه میتواند بفهمد. اشتیاقِ مرگ؛ یا به قول خودش: رهایی از دست خود و رقص در میان خون خود: چون رهند از دست خود دستی زنند/ چون جهند از نقص خود رقصی کنند.
انگار، داشتن یا نداشتن؛ بودن یا نبودن؛ مسأله هنوز هم همین است.
محسن زندی
.
من به متد کار در علم بیش از خود علم ارزش قائل هستم. معلومات علمی،اکتشافات، اختراعات، تحقیقات و اطلاعات مختلفی است که بشر روی هم انباشته ودانستن هر یک از این رشته ها شخص را در آن متخصص می نماید. در صورتی که اگر متدی در کار نداشته باشیم و آن را نشناسیم به مانند انباری هستیم که معلومات را در ما انباشته اند، و در غیر این صورت یعنی با داشتن متد صحیح، ما سازنده علم خواهیم بود.
مسلماً بین خالق علم و حامل علم فرق بسیار زیادی است، چنانکه بیشتر دانشمندان حامل علم و افرادی از آنها خالق علم می باشند .
کسی را می توان به انبار علم مانند نمود که مغزش مملو از اطلاعات علمی است که در رشته خودش کسب کرده و یا اطلاعاتی است که در اثر کوشش از رشته های مختلف در مغزش انباشته است. چنین انسانی دارای ارزش متوسطی می باشد؛ زیرا آنچه را کسب نموده، نگهداری می نماید؛ و اما ارزش یک عالم در خلاقیت علمی اوست.
عالمی که خالق علم است، به متد علمی آشناست و آن را به کار برده است. یعنی می شناسد به چه روش بیاموزد و بیندیشد، و با چه زاویه ای مسائل را نگاه کند. زیرا این طرز نگاه و اندیشه است که علم را بوجود می آورد و انسان را از شکل انبارداری معلومات باز می دارد.
یکی از بیماری های بسیار عمیق، مهم و حساسی که بشردچارش می شود، بیماری کتابزدگی است. این بیماری از همه بیماری های دیگر که بعضاً روانی هستند خطرناکتر است، این بیماری را به صورت علمی الیناسیون می نامند . هر کس به میزانی که متد علم و متد اندیشیدن را یاد می گیرد، می تواند عالم وآفریننده باشد.
و بهترین مثال برای کسانی که می دانند اما نمی آفرینند و فقط انبار علم هستند همین آیه قرآن است که میگوید
مثل الذین. کمثل الحمار یحمل اسفارا درست مثال آنها مانند الاغهائی است که بار کتاب دارند
برای جامعه فرق نمی کندکه انسان در حافظه اش بار علم داشته باشد یا بر پشتش بار کتاب
و نیز انسان به میزانی که می اندیشد، انسان است؛ به میزانی که می آفریند، انسان است؛ نه به میزانی که آفریده های دیگران را نشخوار می کند .
علی شریعتی
.
انسان هر حقیقت و جوهری که دارد عبارتست از وجودی که آگاه و آزاد و آفریننده است.
پس دشمنان انسان خیلی مشخص هستند: آنها عواملی میباشند که انسان را از توجه به این سه بعد اساسی خودش فارغ میکنند و به چیزی دیگر مشغول مینمایند.
علی شریعتی، نیازهای انسان امروز
دولتها از کدام مردم رای میگیرند و منافع کدام مردم را نمایندگی میکنند؟ فرض ضمنی این سوال آن است که باید "منطق نمایندگی" بر رفتار دولتها حاکم باشد، یعنی دولتها مطالبات همان مردمی را نمایندگی کنند که آنها را انتخاب کردهاند.
نظام حقوقی و واقعیات ی ما این فرض را تایید نمیکنند.
سوال نخستین را میتوان به دو سوال دیگر تبدیل کرد، سوال اول اینکه دولتها چرا باید بخشی از جامعه را نمایندگی کنند و سوال دوم هم این است که دولتها اگر بخواهند، چگونه میتوانند نمایندگی خود را تحقق ببخشند.
دولتها چرا باید بخشی از جامعه را نمایندگی کنند اگر این جامعه بیقدرت و منفعل باشد؟ نمایندگی رایدهندگان وقتی مهم است که به نماینده قدرت بدهد. اما واقعیات ی جامعه ما نشان میدهند وماً رابطه معناداری در این زمینه برقرار نیست. از یک طرف برخی از افرادی که بدون رای مردم مسوول کاری هستند در عمل قدرت بیشتری برای پیشبرد نظرات خود دارند و از طرف دیگر افرادی که متکی به آرای عمومی هستند توان پیشبرد مطالبات خود را ندارند. این یک واقعیت مشهود است. با این وصف چرا باید از یک دولت خواست که مطالبات رایدهندگان به خود را نمایندگی کند؟ عملاً قدرت در ایران مستقیم یا غیرمستقیم از پول نفت میآید و هر کسی دسترسی بیشتری به درآمد ناشی از نفت دارد اثرگذاری و قدرت بیشتری هم دارد.
حالا فرض کنیم بهرغم تردید اساسی فوق، دولتمرد ما خواست مطالبات رایدهندگان به خود را نمایندگی کند سوال دوم مطرح میشود که او چگونه میتواند این مطالبات را بفهمد و رصد کند و رابطه خود با پایگاه رای خود را پایدار نگه دارد. در همه جای دنیا این کار را رسانهها و احزاب انجام میدهند و ابزار پیمایشهای اجتماعی و نظرسنجی هم به یاری آنها میآید. اما در ایران رسانههای رسمیتدار یعنی مطبوعات و صدا و سیما و وبسایتهایی که مدیر مسوول دارند و مشخص است چه کسی مسوولیت محتوای آنها را میپذیرد بسیار ضعیف و ناکارآمد هستند. اغلب این رسانهها وابسته به بخشهایی از قدرت هستند و کارکرد اصلی آنها اطلاعرسانی نیست و فقط ابزار اعمال قدرت حامیان ی و اقتصادی خود هستند. مثلاً در صدا و سیما نمایندگی افکار عمومی چندان اهمیتی ندارد. اصولاً اگر صدا و سیما قرار بود نماینده افکار عمومی باشد باید مطالب و محتوای آن تنوع و تعارض میداشت چون جامعه سرشار است از تنوع و تعارض، اما اگر محتوای صدا و سیما را تحلیل کنید به وضوح یکدستی را در آن خواهید دید. صدا و سیما اگر جایی هم بخواهد ژست نمایندگی افکار عمومی را بگیرد در اصل نماینده یک بخش محدودی از جامعه است آن هم تا جایی که ملاحظات و تهای ساختار ی اجازه بدهد. در همین ژست هم صدا و سیما خیلی ناشیانه عمل میکند. مثلاً فرض کنید در جایی از کشور اتفاقی افتاده که بخشی از مردم نسبت به آن معترضاند. صدا و سیما ابتدا نگاه میکند آیا آن بخش که مورد انتقاد است نهاد یا فردی است که اجازه نقد وی را دارد یا نه، اگر پاسخ مثبت بود سپس نگاه میکند که آیا آن بخش از مردم که معترض هستند اساساً کسانی هستند که مطالباتشان برای صدا و سیما موضوعیت داشته باشد یا نه، باز اگر پاسخ مثبت بود به خود موضوع نقد نگاه میکند که آن چیزی که اعتراض مردم را برانگیخته موضوعی است که نسبت به نقد آن حساسیت وجود دارد یا نه و اگر حساسیت نباشد در آن صورت خبرنگارانی عمدتاً کمدانش به صورتی عوامانه گاهی حتی از معترضان هم فراتر رفته و شروع به حملههای کلی و کیلویی میکنند بهطوری که تلافی همه آن موضوعات دیگری را که اجازه نقد ندارند اینجا درآورند.
بهخصوص جاهایی که پای انگیزه ی وسط است دیگر بحث تخصصی و نظر افکار عمومی مهم نیست بلکه بهانهای لازم است که تمرکز توپخانه حمله روی آن باشد. این وضعیت در اغلب رسانههای رسمیتدار حاکم است. مطبوعات هم کمابیش همین وضعیت را دارند، بگذریم که مجموع تیراژ کل رومههای کشور بسیار کمتر از برخی کانالهای تلگرام است. در نتیجه مرجعیت رسانهای در اختیار رسانههای غیررسمی قرار میگیرد که اساساً معلوم نیست نماینده کدام بخش از جامعه هستند و رابطه ارگانیک با جامعه ندارند.
به همین دلیل اگر کسی بخواهد به مطالبات مردم پی ببرد و مبنایش رسانهها باشد به خطا میافتد. این رسانهها بازتابدهنده واقعیت افکار عمومی نیستند بلکه فیلتری هستند که فقط برخی موضوعات را آن هم در محدوده معین بازتاب میدهند. در عین حال همین اوضاع باعث شده اقتصاد رسانه هم در ایران شکل نگیرد، یعنی درآمد رسانهها عمدتاً از تیراژ و کیفیت محتوای آنها نیست بلکه از ارتباطات و منابع پشتیبان آنهاست. طبیعی است در چنین رسانههایی رومهنگاری تخصصی پا نمیگیرد و بدون رومهنگاری تخصصی اساساً نمایندگی افکار عمومی معنا ندارد. خلاصه اینکه اگر قرار بود رسانهها نشان بدهند جامعه چه میخواهد باید انبوهی از رسانههای خصوصی و فعال و مستقل میداشتیم که هر کدام بخشی از لحاف چهلتکه جامعه ایرانی را نمایندگی میکردند چیزی که نیست و نداریم.
همین وضعیت درباره احزاب هم صادق است. در ایران حزب به معنای واقعی کلمه وجود ندارد. مجموعهای از اشخاص ذینفوذ و جویای قدرت هستند که در قالب جریانهای ی غیرشفاف و سیال تبلور پیدا کرده و این جریانها هم مانند حلقههای دود که به آسمان میروند هر روز شکل و ترکیب جدیدی پیدا میکنند و بعد از مدتی در آسمان محو میشوند. به همین دلیل هم هر کسی وزیر و وکیل میشود معلوم نیست متکی به کدام حزب است و آن حزب در کدام بخش جامعه هوادار دارد. وزیر و وکیل شدن نیاز به حمایت حزب هم ندارد که افراد نگران از دست دادن این حمایت باشند و مطالبات آن بخش از جامعه را که حزب متبوعشان نمایندگی میکند با دقت و استمرار پیگیری کنند.
نظرسنجی و پیمایش اجتماعی هم ابزار رایجی در ایران نیست. این ابزارها وقتی کارآمد هستند و نتایج آنها مورد استناد قرار میگیرد که بتوانند مستقل عمل کنند اما هم محدودیتهای امنیتی و ی باعث پا نگرفتن موسسات مستقل نظرسنجی شده و هم فقدان رسانهها و احزاب واقعی که مشتریان اصلی این موسسات هستند باعث شده که تقاضا برای ایجاد چنین نهادهایی در بخش خصوصی نباشد. البته برخی نهادهای حاکمیتی موسساتی دارند که به افکارسنجی و. میپردازد اما نتیجه نظرسنجی آنها معمولاً مشابه نظر رؤسایشان است.
خوب پس وقتی تمدار برای تشخیص مطالبات رایدهندگان هم راه موثقی ندارد طبیعی است که به سراغ اطرافیان و مشاهدات شخصی خود میرود. وقتی رئیسجمهور مدتی پیش گفت: «من روزانه نظرسنجی میکنم؛ یعنی در خیابان وقتی با ماشین میروم تمام چهرههای مردم را نگاه میکنم؛ اینکه چند نفر لبخند دارند، چند نفر عصبانیاند، چند نفر قیافهشان گرفته است و به هر شهری و در هر جمعیتی میروم، خودم نظرسنجی میکنم و نگاه آدمها را نسبت به خودم میبینم؛ پس نیازی نیست که رومهها از مشکلات مردم بنویسند تا رئیسجمهور باخبر شود» صادقانه حرف میزد، چون راهی جز این ندارد.
در این وضعیت چه کسی ذهنیت رئیسجمهور را از مطالبات مردم شکل میدهد؟ رانندهای که مسیر روزمره او در شهر را تعیین میکند، مشاور و دستیاری که هر روز او را میبیند، خبرنگار صدا و سیما که بعد از جلسه هیات دولت در محوطه پاستور با میکروفون جلوی او سبز میشود، خانوادهاش که شبها و تعطیلات را با او میگذرانند و دیگر آدمهای دور و بر او که میشود به راحتی حدس زد به کدام قشر جامعه تعلق دارند. حالا همین را تعمیم بدهیم به دیگر مدیران دولتی و تاثیر سوگیریهای شناختی (Cognitive bias) را هم دستکم نگیریم تا بفهمیم چرا دولتمردان با پایگاه رای خود کاری ندارند. خلاصه اینکه نمایندگی پایگاه رای برای دولتیها نه فایده دارد و نه شدنی است.
نیما نامداری
مردم فقیر بیشتر قرض میکنند، کمتر پسانداز میکنند، بیشتر سیگار میکشند، کمتر ورزش میکنند، بیشتر مشروب مینوشند، و کمتر غذاهای سالم میخورند.
پژوهشها نشان میدهند که ضریب هوشی افراد در شرایط فقر پایینتر از زمانیست که دچار کمبود نیستند.
بنابراین برخلاف دیدگاه رایج رفتار فقیرانه یک نقص شخصیتی نیست وبیشتر معلول شرایط زندگی در فقر است.
مردم وقتی که میبینند با محدودیت پول، زمان یا غذا روبرو هستند، رفتارشان تغییر میکند.
و «طرز فکرِ زندگی در تنگدستی» برآنها غالب میشود. این کمبودها تمام حواس افراد را روی چیزی متمرکز میکند که در لحظه کم دارتد. چیزی به اسم آیندهنگری وجود نخواهد داشت. و نادرستی فقرا ناشی از شرایط است نه ویژگی خاص آنها.
روتگر برگمن
شریعتی برای ما دستاوردهایی مهم و صرف نظرناکردنی به ارمغان آورده است:
1. او این درس بزرگ را به ما داد که ما میتوانیم با جهان مدرن برخوردی فعال داشته باشیم. مواجهه او با جهان مدرن، در قیاس با مواجهه سنت گرایان ما ــ سنتگرایان در معنای عام و کلی و نه در معنای خاص و فنی کلمهــ که مواجهه ای منفعلانه و عکس العملی است، بسیار فعّال و از سنخ نوعی کنش است و نه واکنش.
2. شریعتی، برخلاف سنتگرایان، عالَم و زیست جهان مدرن را به رسمیت میشناسد اما در عین حال میخواهد به مسلمانان به طور عام و جامعه ایرانی بر اساس سنت تاریخی و فرهنگی خودش نوعی هویت نیز ببخشد. اما سنتگرایان به هیچ وجه جهان مدرن را به رسمیت نشناخته، مدرنیته را نوعی عارضه در حیات بشری تلقی میکنند.
3. سنتگرایان از مواجهه با جهان مدرن و اجتناب ناپذیری آن میگریزند و در هراس از عالم مدرن به جهان شبه تاریخی - اسطوره ای خودشان که در سنت تاریخی ما مستتر است، پناه میبرند. این در حالی است که شریعتی زیستن در جهان مدرن را کاملاً به رسمیت میشناسد.
آینده ما ایرانیان بی تردید در گرو مواجهه ای فعالانه با عالم مدرن خواهد بود و هر گونه برخورد طردی، ضدی، واکنشی و منفعلانه سنتگرایان با عالَم مدرن با شکست حتمی مواجه شده و خواهد شد.
آیندة ما نوعی بازگشت به مواجهه فعالانه با مدرنیته است، و این نحوه مواجهه فعالانه با عالم مدرن یکی از دستاوردهای بزرگی است که شریعتی برای جامعه سنتی ما به ارمغان آورده است.
4. ویژگی دیگر اندیشه شریعتی این است که وی میکوشد میان جهان سنتی و دنیای مدرن، دیالوگ برقرار کند. شریعتی نه میخواهد عالم سنت را بر عالم مدرن تفوق ببخشد و نه در صدد است جهان مدرن را بر دنیای سنت چیره کند، در حالی که سنتگرایان ما، دُن کیشوت وار، با اسب چوبین باورهای تئولوژیک و ایدئولوژیک، بیهوده میکوشند باورها و اعتقادات سنتی را به شکلی خام اندیشانه، کودکانه و پوپولیستیک بر جهان مدرن حاکم کنند ـ امری که صدالبته سودایی محال است و در مقابل، بسیاری از روشنفکران ما نیز تلاش میکنند سنت را در دل مدرنیته مستحیل کنند. ویژگی اساسی شریعتی کوشش در راه نقد توأمان مدرنیته از منظر سنت و مواجهه با سنت از منظر عقل مدرن است. این برقراری رابطة دیالکتیکی میان سنت تاریخی و عقلانیت مدرن شاخصه اصلی تفکر شریعتی است که وی را هم از غالب روشنفکران ما و هم از سنتگرایان ما تا حدود بسیار زیادی متمایز میکند.
(دیالوگ در معنای گادامری، امتزاج افقها/ دیگری در معنای لویناسی: مخالفت با اروپا محوری و منطق شرق شناسی و در همان حال تن ندادن به منطق شرق شناسی وارونه) (لویناس و دیگری)
5. شریعتی، برخلاف غالب سنتگرایان ما رویدادگی تاریخی، و لذا اجتناب ناپذیری و گریپذیری مدرنیته را به خوبی دریافت و برخلاف غالب روشنفکران ما واقعیت این اجتناب ناپذیری و گریپذیری را به منزله یک حقیقت تلقی نکرده، بر اساس نوعی هیستوریسیسم (قول به اصالت تاریخ) و فهم خطی از تاریخ به انکار اصالت اراده و تفکر انسانی در برابر جبر تاریخ نپرداخت و، در همان حال، تکیه بر اصالت انسانی، وی را به نوعی ولونتاریسم یا اراده-گرایی خام و کودکانه سوق نداد. کار بزرگ شریعتی این است که سنت تاریخی ما را وارد افق معنایی جهان و عقلانیت مدرن میکند. (در قیاس با موضع گیری ضد سنت، پوزیتویستی و سیانتیستی و علمپرستانه روشنفکران)
بیژن عبدالکریمی، شریعتی و تفکر آینده
ایرانیان درباره اینکه چه چیزهایی را نمیخواهند بسیار سریعتر میتوانند به تفاهم برسند، اما هنگامیکه نوبت به صورتبندی وضعیت مطلوب میرسد با یکدیگر به اختلاف برمیخورند و این اختلاف به درگیری و تنازع و بازتولید اوضاع نامساعد و نامطلوب بعدی منجر میشود.
جان فوران، مقاومت شکننده
گاهی محک تجربە بە من میگوید کە گفتوگوهای میانفردی در دنیای واقع و بالتّبع در فضای مجازی، در کشور ما هیچ فایدەای ندارد، اما ظاهراً از آن گریز و گزیری نیست.
گفتوگوی واقعی دارای پیششرطها و شرایطی است که در فرهنگ عمومی ما غایباند. در این جستار کوتاه بصورتی بسیار گذرا به مهمترینِ آنها اشاره میکنم:
یکی از پیششرطهای گفتوگو، برابریانگاری میان افراد انسانی و نیز به رسمیت شناختن نوعی خودآیینی است.
عامل دیگر نسبی دیدن فهم و اندیشه و تلاش برای یافتن یا تقرب به حقیقت است. منظورم از نسبیاندیشی عدم قطعیت در اموری نسبی است که قطعیتبردار نیستند. فهم من از پدیدارها هیچگاه مساوی با حقیقت نیست. تواضع اقتضا میکند که هیچگاه مدعی تسلط و احاطه بر حقیقت نباشم بلکه با ارایهی ادله، شواهد و قرائن درصدد ساماندهی باورها و اعتقاداتم باشم.
عامل دیگری که گفتوگو را ممکن میسازد، تعیین مراد از الفاظ و مفاهیم بهکار رفته در گزارهها، احکام و تصدیقات است. اشتراک لفظ دایماً رهزن است و ما را دچار خطا در فهم دیگری میکند.
عامل مهمّ دیگر این است که از پیشداوریها، تعصّبها، پیشفرضهای نامنقّح، خودشیفتگی، دگماتیسم، عدم تسامح و دگرناپذیری و عقاید فاقد دلیل و خرافه پرهیز کنیم. هر یک از موانع موجود بحث مفصلی را میطلبند. تا زمانیکه این موانع گفتوگو از درون فرد رخت برنبندند، همچنان درب گفتوگو و هماندیشی بسته خواهد بود.
افزون بر این عوامل، خود را حق مطلق دیدن و دیگری را باطل مجسم انگاشتن مانعی جدی در همفهمی ایجاد میکند. به جای اینکه همهی باورهای خود را حق مطلق بینگاریم بهتر آن است متواضعانه چنین بیندیشیم که ممکن است نیمی از باورهایم درست و نیمی دیگر نادرست باشند. برای تصحیح نادرستها و جذب صوابها و دفع ناصوابها باید با دیگری وارد گفتوگو شد.
نکتهی دیگری که کماهمیتتر از نکات پیشگفته نیست فقدان یا ضعف فرهنگ مدارا و مدیریت اختلاف در میان ماست. وماً فردی که با یکی از باورهای من همراه نیست، بدخواه و دشمنم نیست بلکه نقّادی وی نسبت بەمدّعاهای من، نشانگر اهمیت من و باورهایم برای ناقد است.
عامل اساسی دیگر کە در جهت ترویج فرهنگ گفتوگو بسیار مهم است، "آشکار ندیدن حقیقت" است. به عبارت دیگر "حقیقت" آنچنانکه عدهای میپندارند آنقدر عریان و بیپیرایه نیست که کسی مدعی محیط شدن و دسترسی به آن باشد. بلکه حقیقت امری پیچیده و تو بر تو است که رسیدن یا تقرب آن آنقدر دشوار است که بنا به گفتهی یکی از فیلسوفان جدید، امری توهّمزا و افسانهای مینماید. ادعای وصول به حقیقت مساوی با خشونت است، چرا که فردی مدعی وصال حقیقت است دیگر حاضر نیست به سخنان دیگری گوش فرا دهد و در خوشبینانهترین حالت آنرا حکایت میانگارد.
کوتاه سخن، علاوه بر مفروض گرفتن آزادی عقیده و بیان آن برای طرفین گفتوگو، برای همزیستی مسالمتآمیز نیازمند نقد مستمر اندیشهها بدون خشونت اعم از کلامی و فیزیکی هستیم و به یاد داشته باشیم که اندیشه را با اندیشه و فکر را با فکر پاسخ گوییم نه با تکفیر دیگری.
مولود بهرامیان
.
هرگز خشونت، گرسنگی، طرد از جامعه، نابرابری، ستم اقتصادی در تاریخ بشریت و کره زمین تا این اندازه دامن گیر انسان نبوده است. به جای نغمه سردادن از کامیابی آرمان دموکراسی لیبرال و بازار کاپیتالیستی در شادکامی پایان تاریخ، به جای برگزاری جشن پایان ایدئولوژِی و پایان گفتمان های رهایی بخش، هرگز نباید این نکته بدیهی عالم گیر را که از رنج های منحصر به فرد بی شماری فراهم آمده اند، از نظر دور داریم که هرگز اینقدر زن و مرد و کودک بر روی زمین به بردگی کشیده نشده اند، گرسنه نمانده و نابود نشده اند.
ژاک دریدا
تجربه ما و کشتار مردم در جای جای دنیا ثابت کرده است که منظور از حقوق بشر، حقوق بشر به معنای عام نیست، بلکه به معنای حقوق بشرهای خاص است.
مثلا: اگر در فرانسه ده بشر کشته شوند، دولت ها و ملت های زیادی جوش می آورند، اما در جای دیگری مانند سنگال و یمن و عفرین، دنیا در برابر قتل عام و نسل کشی انسان ها سکوت می کند!!!
پس در اینجا حقوق یک بشر فرانسوی یا دانمارکی، با حقوق یک بشر کرد، ایزدی یا عرب ، بسیار فرق می کند!!!
اینجاست که حقوق من بشر بایستی در راستای مصالح یک قدرت بزرگ باشد تا حفظ شوم.
فاضل الیاسی
مردم را برای همیشه نمیشود ناآگاه نگه داشت.
گذشته از این، خود پیشرفت و توسعه تمدن خواه ناخواه منجر به یک سلسله بیداریها میشود.
استعمار چه بخواهد چه نخواهد، افکار پخش میشود، و انواع وسائل ارتباطی دیگری که هست.
این بود که به فکر نیرنگ دیگری افتادند و آن این که آن بال دیگر را خراب کنند. بال دیگر چیست؟
بال اراده، بال احساس شرف و کرامت ذات و این که من انسان هستم، بال اخلاق.
تا وقتی که مردم جاهل بودند، برنامه فاسد کردن انسانها از نظر اخلاق چندان برای استعمار مطرح نبود، نیازی به آن نبود. ولی از روزی که دیدند آگاهی تدریجا دارد پیدا میشود، نمیشود جلو آگاهی را گرفت و مردم را برای همیشه در بیخبری گذاشت، گفتند حالا وقت این است که آن بال دیگر را از مردم بگیریم و آن، بال اخلاق، بال پاکی و طهارت است.
اینجا بود که به مسئله اشاعه انواع فساد اخلاقها به عنوان یک مخدّر و یک امر تخدیر کننده پرداختند.
ولی این مسئله را به این نام نمیگفتند، همان را هم به نام تمدن، پیشرفت و آزادی میگفتند. به نام تمدن و پیشرفت و آزادی و از راه فساد اخلاق، بیحسی ایجاد میکردند.
انسان اگر عالم و آگاه هم بشود، وقتی که خُلق و روحیهاش فاسد شد، نه تنها آن آگاهی به سود خود و جامعهاش نیست، بلکه همان آگاهی بیشتر به زیان جامعهاش تمام میگردد.
مرتضی مطهری،
آینده انقلاب اسلامی، ص۲۱۴-۲۱۳
در ایران یکی ازبزرگترین موانع اجتماعی شکل گیری گفتگو؛ مدعیان گفتگو هستند. این مدعیان درشش گروه اصلی قرار دارند.
۱. اساتید و روشنفکران: اساتیدی که با استناد به ارجاعاتی ازکانت، هوسرل، بوبر، هابرماس، بوهم، رورتی ودیگران در ستایش گفتگو مطلب مینویسند درعمل به ندرت تحمل شنیدن نظر دیگری را دارند وبا کوچکترین نقدی به هم ریخته و دودمان منتقد را به باد می دهند. رفتار و منش این اساتید به طورطبیعی به پیروان و هواداران منتقل میشود وآنها هم فقط مدح مراد خود را می پسندند و کوچکترین نقدی به استاد والامقام را با ناسزا ویا بایکوت پاسخ میدهند. اساتید بزرگواری که درنقد رابطه مراد ومریدی مطلب نوشته اند ونوچه پروری را آفت فرهنگ جامعه میدانند و ازخودبنیادی (autonomy) دم میزنند خودشان تشنه ستایش کنندگان بیشتر و بیشترند.
۲. نشریات روشنفکری: متاسفانه در ایران نشریات روشنفکری به خصوص از آن نوع که رومهنگارانی مانند محمد قوچانی و رضا خجسته رحیمی راه انداخته اند تنها تریبون افراد خاصی هستند. رومه نگارانی که دهها مطلب در رسالت و وظیفه رومه نگاری نوشته اند و از تبدیل شدن نشریات به تریبون احزاب و باندهای ی نالیدهاند، خودشان تریبون شخصی برخی افراد شده اند. این وضعیت باعث شده کم کم روشنفکران صاحب نام به فکر تاسیس نشریه اختصاصی خود بیفتند.
۳. نشریات علمی: در کشورهای غربی و اساساً در بیشتر دنیای متمدن فصلنامه های علمی- تخصصی به چاپ مقالاتی اقدام می کنند که نویسندگانش از سراسر کشور هستند. در نشریات دانشگاهی کشورهای توسعهیافته از چاپ مقالاتی که در نقد همدیگر باشند استقبال می کنند و چه بسا مقاله ای که در یک شماره چاپ می شود در شماره های بعدی همان نشریه نقد میشود. اما در ایران هر دانشگاه و موسسه علمی- پژوهشی برای خود امتیاز فصلنامه ای را کسب کرده و فقط به چاپ مقالات هیأت علمی آن دانشگاه یا موسسه مشغول هستند. اینکه اساتیدی که درس گفتگو می دهند در عمل چقدر به گفتگو پایبندند از همین مدیریت فصلنامه هایشان معلوم است.
۴. ناشران: اگر از ناشرانی که در ازای دریافت پول کتاب چاپ می کنند بگذریم، در سایر موارد روابط مافیای بر چاپ کتاب حاکم است. ناشرانی که گرایش چپ دارند محال است کتابی با گرایش راست را چاپ کنند و بالعکس. همچنین اکثر ناشران دغدغهای برای معرفی افراد نخبه و خلاق ندارند و ترجیح میدهند اولویتهای دیگری را سرمشق خود قرار دهند. چنین عملکردهایی یکی از دلایلی است که باعث میشود برخی نویسندگان به دنبال تاسیس انتشاراتی شخصی یا گروهی خود باشند. در نتیجه علاوه بر این که مانعی برای گفتگو و تعامل ایجاد می شود مولفان وقت و انرژی خود را در مسیر امور اجرایی انتشاراتی صرف می کنند.
۵.شبکه های مجازی: ده سال قبل، راه انداختن وبلاگ به یک اپیدمی اجتماعی تبدیل شده بود؛ زیرا همه میخواستند بگویند و کمتر کسی حاضر بود بشنود. اکنون هم در بر همان پاشنه میچرخد. استادی که بزرگترین مشکل جامعه را فراموش کردن زندگی روزمره میداند حاضر نیست یک یادداشت از فرد دیگری درباره زندگی روزمره به اشتراک گذارد. گروهی که نام صفحه یا کانالشان را «روشنگری»، « نقد و نظر »یا «گفتگو» میگذارند، راههای ارتباطی مخاطبان را بستهاند و حاضر به شنیدن نیستند. در یک مدل دیگری چند صاحب کانال فقط پست های همدیگر را منتشر میکنند و بیگانگان شانسی برای منع نظراتشان ندارند. در نتیجه این بیگانگان ترغیب میشوند که کانال ارتباطی اختصاصی خود را راه بیاندازند که سرانجامش گفتگوی کم و کمتر است.
۶. بنیادها: آخرین مانع گفتگو «بنیادهای فکری و فرهنگی» هستند. قاعدتا این بنیادها برای تولید گفتگو و خلق فکر و اندیشههای جدید بنا میشوند اما در ایران این بنیادها به تریبونی برای مدح یک فرد و تکرار حرفهای او تبدیل شدهاند. بنیاد مطهری، آوینی یا شریعتی و. چه اندازه زمینه را برای گفتگو و نقد افکار این عزیزان فراهم کردهاند؟
خلاصه این که آیا بنیاد شریعتی یکبار از سیدجواد طباطبایی برای نقد افکار دکتر دعوت کرده است؟ آیا سید جواد طباطبایی در فصلنامه تنامه که حامیانش آن را میگردانند یک مقاله از همفکران شریعتی چاپ کرده است؟ آیا فیلسوفان بزرگی مانند علامه جعفری و ابراهیم دینانی(که برخی به او لقب پدر گفتگو داده اند)؛ یک بار از خود پرسیدهاند حضور پررنگ آنها در تلویزیون به قیمت کمرنگتر کردن دیگران بوده است؟
آیا نشریات، شبکههای اجتماعی و ناشران کتاب به شکل گیری و گسترش گفتگو کمک می کنند یا در عمل جامعه را به سمت تک گویی سوق می دهند؟ بنظر می رسد تمرکز برسانسور ی باعث شده از سانسور فرهنگی و نقش خودمان در بایکوت که بسیار عمیق تر و خطرناکتر است غافل بمانیم.
نظام بهرامی کمیل
.
مرامنامهی کسانی که دنبالهروی کورکورانهی رسانهها نیستند (مصرفکنندگان سنجشگر خبرها):
فریبدادن کسانی که خبرها را سنجشگرانه مصرف میکنند دشوار است زیرا:
• آنها جهاننگریها و منظرهای دیگر را نیز بررسی میکنند و یاد میگیرند که چگونه رویدادها را از چند دیدگاهها تفسیر کنند.
• سعی میکنند برای فهمیدن و کسب بینش به چند منبع فکری و اطلاعاتی مراجعه کنند، نه فقط به رسانههای همگانی.
• یاد میگیرند که چگونه دیدگاههای نهفته در گزارشهای خبری را تشخیص دهند.
• آنها آگاهند که یک رویداد خبری از منظرهای دیگر به شیوههای دیگری روایت میشود؛ و بر اساس همین آگاهی، گزارشهای خبری را در ذهن خودشان بازنویسی (بازسازی) میکنند.
• آنها فرآوردههای خبری را نیز به همان شیوهای تحلیل میکنند که بیانهای دیگر واقعیت را تحلیل میکنند (آنها را آمیزهای از واقعیت و تفسیر در نظر میگیرند).
• آنها گزارشهای خبری را از جهت وضوح، درستی، تناسب، عمق، جامعنگری، و اهمیت ارزیابی میکنند.
• به تناقضها و ناسازگاریها در خبرها (غالباً، تناقضها و ناسازگاریهایی که در درون یک گزارش واحد وجود دارند) توجه میکنند.
• به دستور کارها و منافعی که یک گزارش میخواهد به سود آنها کار کند توجه میکنند.
• به واقعیتهایی که روی آنها سرپوش گذاشته میشود و واقعیتهایی که نادیده گرفته میشوند توجه میکنند.
• به چیزهایی که به عنوان واقعیت بیان میشوند (اما جای مناقشه دارند) توجه میکنند.
• به انگاشتههای نهفته در گزارش که محل تردیدند توجه میکنند.
• به چیزهایی که به طور ضمنی گفته میشوند (اما بدانها تصریح نمیشود) توجه میکنند.
• حواسشان هست که کدام برآیندها یا پیامدها نادیده گرفته میشوند و بر کدام برآیندها یا پیامدها تأکید میشود.
• حواسشان هست که کدام نظرگاهها به صورتی بیان میشوند که خوشایند به نظر برسند و کدام نظرگاهها به صورتی بیان میشوند که ناخوشایند به نظر برسند.
• وقتی با گزارشی مواجه میشوند که به سمت چیزهای غیرعادی، چشمگیر، و جنجالی سوگیری دارد، به آن به همان اندازه که ارزش دارد توجه میکنند یا اصلاً نادیدهاش میگیرند؛ بدین ترتیب، آن را در همان جایگاهی که شایستهاش است قرار میدهند.
• تابوها و قراردادهای اجتماعیای را که در تعریف مسائل و مشکلات به کار میروند زیر سؤال میبرند.
ریچارد پل/لیندا الدر
چگونه سوگیری و تبلیغات را در رسانهها تشخیص دهیم، ص 58
«ترور» در ادبیات این معانی را داراست: نوعی سرکوب ی و خشونت، اعمال خشونت بدون توجیه مشروع با هدف ترساندن و حذف کردن. ترور بدون محاکمه، دلیلآوری و قابلیت تمایز گذاشتن بین بیگناه و باگناه صورت میگیرد و کاملاً غیرشفاف است. تروریستها قادر به اثبات مدعا نیستند، اما میتوانند دیگران را بترسانند و در نهایت حذف کنند.
ترور فقط با اسلحه یا بمبگذاری انجام نمیشود، و تنها جای ارتکاب ترور دنیای واقعی و عرصه ت نیست. تروریستها هم فقط آدمهای کمسواد، فقرای اجیرشده، افراد مطرود حاشیهای شده با چهرههای پوشیدهشده و ترسناک نیستند.
ترور میتواند با کلمات انجام شود و محل وقوع آن هم فضای مجازی باشد. کافی است پا روی اخلاق بگذارید، دست به صفحهکلید شوید و ندانسته و نشناخته، یا آگاهانه، دیگران را با عباراتی بنوازید که هدف از بیان آنها لکهدار کردن، ایجاد شبهه، عصبانی کردن، تحقیر یا تهدید باشد.
ترور با کلمات در فضای مجازی وقتی انجام میشود که هیچ استدلال نمیکنید اما شخصیت و استدلال مقابل خود را متهم میکنید، و در مقابل ادعاهای معرفتی، گزارههای ی و شخصی به میان میکشید؛ تلویحاً تهدید میکنید و ردیفی از کلماتی نظیر «معلومالحال»، «نفوذی»، «روشنفکرنما»، «مزدور»، «جیرهخوار» و . بهکار میبرید.
ترور با کلمات وقتی صورت میگیرد که تلویحاً به دیگران میگویید «من علاوه بر این کلمات در دنیای مجازی، قادرم در دنیای واقعی نیز برای شما دردسر درست کنم.»
ترور با کلمات در دنیای مجازی وقتی اتفاق میافتد که چنان وقیح مینویسید که اگر فرد هدف، وارد پاسخ دادن شود، خودش را به اندازه شما تنزل داده و مثل شما یک تروریست میشود و اگر پاسخ ندهد، شبهه پذیرفتنی بودن آنچه بیان میکنید به ذهن دیگران خطور میکند.
ترور با کلمات در فضای مجازی، امنیت روانی و آرامش ذهنی فرد مخاطب را هدف میگیرد. میخواهد حذف کند.
فرقی نمیکند چه اندیشهای داریم، از کدام ایده ی حمایت میکنیم، به کدام طبقه تعلق داریم، مذهبی هستیم یا نیستیم، داخل یا خارج ایران زندگی میکنیم، هزینه دادهایم یا ندادهایم، و از وضع موجود راضی یا ناراضی هستیم؛ اگر این گونه در فضای مجازی مینویسیم؛ «#تروریست_کلامی» هستیم.
ترور در فضای مجازی به وفور یافت میشود، اما گونهای کمتر دیدهشده اما رو به رشدی از این تروریستهای کلامی، مدرک دانشگاهی دارند صورت میگیرد – دارندگان مدرک دکتری و لقب استاد و محقق دانشگاه؛ استادیار، دانشیار یا استاد فرقی نمیکند.
اینها میدانند که منطق عرصه علم استدلال است اما ترجیح میدهند دیگران را چپ، راست، تندرو، ی، لیبرال، بیسواد، ژورنالیست، وابسته، چهره ساختگی، روشنفکرنما و . خطاب کنند. واژههایی که در پچپچهای پشت صحنه قدرت در دانشگاه موج میزنند.
این واژهها هیچ حقیقتی را درباره آدمهای هدف بیان نمیکنند، همان گونه که ترور دلیلی بر گناهکار بودن افراد نیست؛ این واژهها کورند همان گونه که ترورها کورند؛ و این واژهها ترس خلق میکنند، در آدمهای هدف و همه آنها که باید ماستهایشان را از ترس تروریستهای کلامی کیسه کنند.
تروریست_کلامی_دانشگاهی، ترسناکتر و کردارش زشتتر است. ترورهایش را زیر پوستهای از پرستیژ دانشگاهی، قدرت نمادین و روابط با اصحاب قدرت و ثروت، پنهان و اعمال میکند. هیچ تلویزیونی هم قیافهاش را در حالی که پرچمهای سیاه داعش در دست دارد، پخش نمیکند. میان بقیه راه میروند و ناامنی برای علم و عالمان بر پا میکنند. منطق معرفت و گفتوگو را هم در آسیاب ضرب و زور خرد میکنند.
جامعه ما در چند سال گذشته بسیار درباره تروریستهای مرگبار دنیای واقعی گفته و شنیده است. آخرین قربانی این نوع ترور – سردار شهید قاسم سلیمانی - را هم بر دوش میلیونها نفر با عظمت تشییع کرد، اما عمیقاً آلوده به تروریستهای کلامی است و درباره آنها اندک مینویسد و تقبیح میکند.
دو گام برداریم: اول، اگر خودمان در زمره تروریستهای کلامی هستیم، از این زشتکرداری دست برداریم. دوم، چنان رفتار کنیم که تروریستهای کلامی زیر فشار اخلاقی دیگران، دنیا را بر خود تنگ ببینند. نسبت به این صورت از تروریسم بیتفاوت نباشیم.
محمد فاضلی
بیش از بیست سال از سخنان خانم نیلوفر گوله، جامعه شناس ترک تبار می گذرد که در مقایسه ای میان روشنفکران ایران و ترکیه، از فقدان گفتگو میان روشنفکران ایران با یکدیگر ابراز شگفتی کرده بود! به باور گوله در ایران بر خلاف ترکیه، روشنفکران بجای گفتگو با یکدیگر، بیشتر با هواداران شان مونولوگ دارند! شاید آخرین خاطره گفتگوی روشنفکران در ایران به مباحثات میان دکتر سروش و مخالفان فکری او در مجلات کیهان فرهنگی و سپس کیان باز می گردد. در این مناظره های مکتوب دو طرف می کوشیدند با رعایت احترام و بسیار مستدل مواضع یکدیگر را نقد کنند. افرادی مانند صادق لاریجانی، حسین غفاری، سعید حجاریان، محسن کدیور و . در این زمره بودند. ولی به نظر می رسد که در سال های اخیر ما بیش از پیش به سوی قطع ارتباط میان روشنفکران با یکدیگر، و صرفا کانالیزه شدن ارتباط آنها به سمت و سوی هواداران پیش رفته ایم. بنابراین پرسش از چرایی این عدم گفتگو می تواند حیاتی و مفید تلقی شود. به نظر من دلایل زیر در فقدان گفتگوی میان روشنفکران با یکدیگر در ایران موثرند:
شکاف میان نظر و عمل: روشنفکری به عنوان میراث عصر روشنگری در روزگار رونق خردورزی، نقادی و حقیقت جویی پا به عرصه وجود نهاد. در این میان همپای تاکید روشنفکران بر فضیلتی همچون گفتگو، پدیده هایی مانند کافه نشینی فرهیختگان و هنرمندان هم شکل گرفته بود که امکانی را برای هم اندیشی نخبگان در جوامعی مانند آلمان و فرانسه فراهم می آورد. از سوی دیگر مطبوعات هم به عرصه دیگری برای گسترش نقد علنی و فلسفی مسائل جامعه تبدیل شده بودند. اما به نظر می رسد در ایران امروز، روشنفکران اگر چه روی کاغذ نسبت به گفتگوی با یکدیگر مشکلی ندارند، اما در عمل تسلیم واقعیت های یک جامعه بدون گفتگو شده اند! به عبارت دیگر فرهنگ عمومی جامعه ایران برانگیزاننده شکل گیری چنین گفتگوهایی نیست و آنها را پی گیری نمی کند!
ارزشی به نام قاطعیت: با وجود رشد اندیشه های دموکراسی خواهانه در کشور همچنان قاطعیت در ابراز نظر، از اقبال زیادی نزد مخاطبان برخوردار است. در این میان روشنفکرانی که می کوشند صریح و بدون "اما و اگر" سخن بگویند از شانس بیشتری جهت فراگیر شدن اندیشه های شان برخوردارند. این در حالی است که مشارکت در گفتگو نیازمند به رسمیت شناختن رقیب و حضور در عرصه خطرخیز اعتراف به اشتباهات در فرآیند نظریه پردازی است. گفتگو ورود در عرصه سازش و مشارکت با رقیب فکری جهت دستیابی به حقیقت و آگاهی یافتن از استدلال های نادرست است. با این اوصاف به نظر می رسد که روشنفکران در ایران همچنان از آمادگی و شجاعت کافی برای ورود به این عرصه برخوردار نیستند!
فرهنگ مرید - مرادی: روشنفکری را نقطه مقابل ارادت سالاری تعریف می کنند. شاید بتوان توصیه کلیدی کانت؛ " شجاعت دانستن داشته باش!" را در همین راستا ارزیابی کرد. وداع با کودکی و نابالغی، در کنار جسارت اندیشیدن به تابوهای فکری و نیندیشیدنی ها اساس پروژه روشنگری را تشکیل می دهد. ولی شگفت انگیز است که ما همچنان در ایران با پررنگ بودن فرهنگ مرید و مرادی در میان روشنفکران مواجه هستیم. طرفداران شریعتی، سروش، طباطبایی و نصر همچنان قبایلی را تشکیل می دهند که چندان قائل به گفتگو با یکدیگر نیستند. شاید تنها استثناء در این زمینه مصطفی ملکیان باشد که همواره حاضر به گفتگو با سایر اندیشمندان می باشد. قبیله ای شدن روشنفکری در ایران موجب غلبه " دغدغه هویت" بر " دغدغه حقیقت" شده و فضا را هر چه بیشتر برای گفتگوی میان روشنفکران متصلب و دشوار ساخته است!
کارکردی نبودن گفتگو: به نظر می رسد در کشوری که همچنان از عدم گفتگو و اجماع میان مسئولین تراز اول رنج می برد، در سرزمینی که سران قوا به جای حل و فصل مشکلات در جلسات خصوصی، آنها را به تریبون های عمومی می کشانند، و در مملکتی که هیچ نوع گفتگوی اقناعی میان مردم، نخبگان و مسئولین با یکدیگر وجود ندارد نمی توان به مفید و کارکردی بودن گفتگو در آن امیدوار بود. همچنین در جامعه ای که حکومت گوش شنوایی برای نظرات و انتقادات اندیشمندان ندارد، نمی توان انتظار داشت که بازار گفتگو در میان روشنفکران همچنان گرم و پررونق باشد. در چنین شرایطی برای روشنفکران حفظ هواداران خود با ارائه سخنانی قاطعانه، نسبت به ورود در عرصه دشوار گفتگو و مناظره مکتوب که می تواند از جذابیت کمتری برای رسانه ها برخوردار باشد اولویت افزون تری یافته و عرصه فکری در عمل به یک نمایش تبلیغاتی شباهت بیشتری می یابد!
مهران صولتی
هیچ چیز خطرناک تر از این نیست که جامعه ای بسازیم که بیشتر مردم حس کنند هیچ سهمی در آن ندارند.
مردمی که حس میکنند سهمی در جامعه دارند، از آن جامعه محافظت می کنند. ولی اگر چنین احساسی نداشته باشند، ناخودآگاه می خواهند آن جامعه را نابود کنند .
مارتین لوتر کینگ
.
با ظهور مدرنیته انقطاع و گسست ژرفی میان جوامع مسلمان با سنت تاریخی خودشان شکل گرفته است و بسیاری از تلاشها نیز برای پر کردن شکاف حاصله عقیم مانده است و این شکاف روز به روز نیز عمیقتر شده، سیطرة زیستجهان مدرن بر عالم سنت بیشتر و بیشتر میشود. لذا اگر ما با سنت تاریخی خود ارتباطی زنده و پویا داشتیم که امروز با یک چنین بحرانهایی مواجه نبودیم. به زبان دیگر، یکی از دلایل بحران کنونی ما این است که ما بیتاریخ شدهایم یعنی ارتباط خود را با سنت تاریخی خویش عمیقاً از دست دادهایم، و در همان حال به یک انسان و جامعة مدرن نیز تبدیل نشدهایم. به همین دلیل «بیخانمان»ایم و این بیخانمانی مهمترین وصف بسیاری از جوامع از جمله جوامع به اصطلاح مسلمان است.
.ـ بههیچوجه باور ندارم کشورهایی چون مای و ترکیه توانسته باشند به فرهنگی سازگار میان اسلام و مدرنیته دست یافته باشند یا توانسته باشند به تحقق نوعی تمدن نوین اسلامی مبادرت ورزیده باشند. البته این نفی به معنی اثبات خود ما نیست. به اعتقاد اینجانب، کل جهان اسلام در حال مضمحل شدن در مدرنیته و منحل شدن در تمدن جدید غربی است. از آنجا که کشورهایی چون مای و ترکیه انحلالشان در مدرنیته بیشتر بوده است، توانستهاند اقتصاد و مناسباتشان را با جهان بهتر از دیگر جوامع مسلمان سامان بخشند اما هویت اسلامی خود را نیز به همان اندازه از دست دادهاند و عقل مدرن در جوامع آنها بیشتر سیطره پیدا کرده، آنها غربیتر شدهاند. اما این سخن بههیچوجه بدان معنا نیست که دیگر کشورهای به اصطلاح مسلمان، از جمله جامعة خود ما، از آنها اسلامیترند. جوامعی چون مای و ترکیه با جهان مدرن کنار آمدند و تا حدودی به اقتصادشان سامان بخشیدند لیکن جوامعی چون ما ناآگاهانه و نامتأملانه، همچون پر کاهی در میان طوفانی از تحولات و استحالهها در دل عقلانیت جدید مضمحل میشویم بیآن که توانسته باشیم حتی به معیشت و اقتصادمان سروسامانی بخشیم. جوامعی همچون جامعة ما، برخلاف مای و ترکیه، هم از توسعه اقتصادی محروم ماندهایم و در همان حال هویت اسلامی خود را نیز روز به روز بیشتر از دست میدهیم.
در یک چنین شرایطی است که قرآن، متون و میراث دینی به اموری فرهنگی، نمایشی و غیراصیل تبدیل شدهاند و بههیچوجه نمیتوانند همچون گذشته در جانها تفکر، خودآگاهی و گرما بیافرینند. علیرغم آن که ما در ظاهر تأکید زیادی بر اقدامات قرآنی داریم و نهادهای قرآنی بسیاری تأسیس کردهایم، هیچگونه تغییر و تأثیر واقعی و حقیقی در زندگی افراد جامعه ایجاد نشده است و ایجاد نخواهد شد و زندگی مردم روز به روز بیشتر در جهت انحلال و انجذاب در مدرنیتة غربی، که در روزگار ما به امری جهانی تبدیل شده است، طی طریق میکند.
بیژن عبدالکریمی
در مکاتب الهی، آزادی همان رهائی از اسارتهای انسان و اعراض از عبودیت طاغوت است. اعم از طاغوتهای داخلی و خارجی یا عقیدتی و فرهنگی و اقتصادی. آزادی بهمعنی و بهمنظور بی بند و باری و رواج ظلم و فحشا نیست.
مهدی بازرگان،
آزادی، خواسته ابدی؛ بازیابی ارزشها
یک انقلاب دینی میگوید دین باید به عنوان پایگاه حرکت برای بشریت مطرح باشد. و این ادعای کوچکی نیست. و روشن است که بدون انقلاب اقتصادی (و تحقق عدالت راستین – اقامه قسط)، انقلاب فرهنگی نیز تحقق نخواهد یافت.
این واقعیت الهی تاریخ را بارها یادآوری کردهام که: اینکه پیامبران، انقلاب فرهنگی و انقلاب اقتصادی را با هم مطرح میکردهاند، و در کنار «أنِ اعبُدوا الله»، موضوع بسیار مهم «أوفوا الکَیلَ وَالمیزان» را پیش میکشیدهاند، برای همین است که انقلاب فرهنگی بدون انقلاب در شئون دیگرِ زندگی، چیزی است در حد شعار!
اگر قرار باشد توانگران همانگونه توانگر باشند و محرومان همانگونه محروم باشند، چه انقلابی؟! سازندگیهای متفاوتِ فرهنگی و تربیتی، بدون سازندگیهای متفاوتِ اقتصادی و معیشتی، امری است از مقوله دلخوشکُنِ تصور و خیال!
محمدرضا حکیمی، قیام جاودانه: ص۱۱۶
انسان آنچنان موجودی است که نمیتواند عاشق امر «محدود» و «فانی» باشد، یعنی عاشق شیئی باشد که به زمان و مکان محدود است. انسان عاشق کمال مطلق است و عاشق هیچ چیز دیگری نیست، یعنی عاشق ذات حق است، عاشق خداست. همان کسی که منکر خداست، عاشق خداست. حتی منکرین خدا نمیدانند که در عمق فطرت خود عاشق کمال مطلقاند ولی راه را گم کردهاند، معشوق را گم کردهاند. محییالدین عربی میگوید پیغمبران نیامدهاند که عشق و عبادت خدا را به بندگان یاد بدهند، بلکه آمدهاند انسان را از اشتباه بیرون بیاورند و بگویند ای انسان! تو چیزی غیر از کمال مطلق را نمیخواهی ولی خیال میکنی پول، جاه و مقام، زن و. برای تو کمال مطلق است.
مرتضی مطهری، انسان کامل، ص ۸۱
.
هر گروهی که بیایند ملتی را احیاء کنند، آنها را از جهل و فقر و بدبختی نجات دهند، مالک دلها و روحها و عقیدههای آن مردم خواهند شد. پس با این وضعی که پیش آمده ما باید در کمال وضوح این خطر را پیشبینی کنیم که در آینده مالک نسلهایی که بعداً خواهند آمد نخواهیم بود. راه مبارزه با این خطر چیست؟ آیا راهش این است که طبق معمول نقش منفی بازی کنیم و جار و جنجال راه بیندازیم که خیر، یونسکو حق ندارد مسلمانها را تعلیم دهد، سایر سازمانهای جهانی حق ندارند؟
راهش این است که دامن همت به کمر بزنیم و یک جهاد مقدس آغاز کنیم و این فریضه را به دست خودمان عملی کنیم.
مرتضی مطهری
ده گفتار، ص ۱۸۹-۱۹۰
.
در سایه شکل کامل اقتصاد اسلامى، جهتگیرى حکومت باید به سوى بازگرداندن پول به نقش طبیعى خود باشد تا پول دوباره به ابزارى براى تبادل، تبدیل شود نه ابزارى براى رشد سرمایه بهوسیله ربا یا پسانداز. همچنین [حکومت باید] مالیاتهایى را بر اندوختههاى راکد و متراکم ثروت وضع کند و کلیه عملیات سرمایهدارى واسطه را تا آنجا که ممکن است حذف کند؛ عملیاتى که بین تولید کالا و رسیدن آن بهدست مصرفکننده، قرار میگیرد. حکومت باید با احتکار یعنى هر عملى که حالت کمبود مصنوعى کالا را به قصد بالا بردن قیمت آن ایجاد مىکند، مبارزه کند.
محمد باقر صدر
اسلام راهبر زندگی؛ مکتب اسلام؛ رسالت ما، ص ۷۲
.
دربارۀ آزادی و آزادی ملتها، امام علی سخن مشهوری دارند: «لاتَکُن عَبدَ غَیرِکَ وَقَد جَعَلَکَ اللهُُ حُرّاً.» (بندۀ دیگری مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.) سپس مفهوم آزادی را تفسیر کرده است. دوست دارم این جمله را توضیح دهم تا در پرتو ژرفنگری، به میزان والایی و ارزش این سخنان پی ببرید.
معروف است که میگویند: مرز آزادی، آزادی دیگران است. انسان آزاد است هر گونه که بخواهد رفتار کند، ولی حد و مرز این آزادی او به آزادی دیگران محدود میشود. جایی که آزادی به به حقوق دیگران بینجامد، دیگر آزادی وجود ندارد. این تفسیری رایج از آزادی است که تا امروز نیز از آن پیروی میکنند و آن را مبنای همۀ قوانین مدنی در جهان میدانند.
ولی به ذوق و سلیقه امام در تفسیر آزادی بنگرید؛ میفرماید: «مَن تَرَکَ الشَّهَواتِ کانَ حُرّاً.» (هر که شهوتها و خواسته های نفسانی را ترک کند، آزاده است.) منظور امام این است که آزادی هیچ حد و مرزی ندارد. آزادی چیست؟ آزادی تنها رها شدن از سیطرۀ دیگران نیست، بلکه همچنین رها شدن از نفسی است که به بدی فرمان میدهد. همانگونه که وقتی من از سیطرۀ استعمارگر یا استثمارگر اقتصادی یا سلطۀ اشغالگر یا ستمگر رها میشوم، آزادم، به همین ترتیب، وقتی از شهوتها و هوسهایم رها میشوم نیز آزادم.
وقتی در این مفهوم دقت کنیم، درمی یابیم که میتوان گفت: آزادی حد و مرزی ندارد، به این شرط که انسان از همه چیز آزاد باشد، نه فقط از دیگران. چرا؟ زیرا آن آزادی که به آزادی دیگران را به دنبال داشته باشد، آزادی نیست، بلکه نوعی و ستمگری است، و به دیگران نوعی پیروزی از هوای نفس و خودپرستی است. اگر از سلطۀ دیگران و از هوای نفس آزاد باشیم. در این صورت، هیچگاه آزادی ما با آزادی دیگران تعارض پیدا نمیکند.
موسی صدر، انسان آسمان
.
ﻋﻠﻢ، ﺑﺎﺯﺭﺎﻧ ﻭ ﺳﺎﺳﺖ، ﺑﻨﺎﺩﻫﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩﺍﻧﺪ. ﻣﺎ ﺩﺭ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﻭ ﺗﺠﺮﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺑﺮﻢ ﻮﻥ ﻫ ﺰ، حسی ﻭ ﻭﺍﻗﻌ ﻧﺴﺖ. ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻮقعیت ﻭ ﻣﺎﻥ ﺣﻘﻘ ﺧﻮﺩ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎﺎﻫ ﻪ ﻣﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﻫﺪﺍﺖ ﻨﺪ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻫﻤﺎﻥ ﻧﺮﻭﻫﺎ ﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺸﺮ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺍﺠﺎﺩ ﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻓﺰﺍﻨﺪﻩﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻣﺸﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﻦ ﺮﺩﺍﺏ ﻣﻬﺐ، ﻃﺮﺯ ﺗﻔﺮ ﻭ ﺗﺠﺴﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﻧﺘﺰﺍﻋ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺴﺎﺭ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪ حسی ﻣﺑﺎﺷﺪ. ﺩﺭ این ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﻧ، ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺩﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺧﻮﺩ ﻧﺴﺖ ﺑﻠﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﻧﺘﺎﺞ حاصله ﺣﺎﻢ ﺑﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ او ﺍﺯ ﺁنها ﺍﻃﺎﻋﺖ ﻣﻨﺪ ﻭ ﺎ ﺣﺘ ﺁنها ﺭﺍ ﺳﺘﺎﺶ ﻣﻧﻤﺎﺪ.
اریک فروم،
جامعه سالم
تکنولوژی در جامعه نوین در خدمت تسلط همه جانبه حاکمیت سرمایه داری عمل میکند. تکنولوژی بر خلاف ظاهرش، در جهان نوین بی طرف نیست و در واقع وسیله ای برای تسلط بر مردم به شمار می آید. تکنولوژی به حریم آزادی های درونی و فردی کنشگران کرده و توان هرگونه تفکر انتقادی از روابط اجتماعی را از انسانها گرفته است. اما تکنولوژی به طور ذاتی چنین خصلتی ندارد، بلکه جامعه سرمایه داری به آن چنین ماهیتی بخشیده است.
هربرت مارکوزه
مردم را از طاغوتپروری بر حذر بداریم. تا شما مردمی نشوید که مراقب رهبران و راهنمایانتان باشید، تا شما در مورد مراقبت از گفتار و رفتار کسانی که بر کرسی هدایت و رهبری جامعه نشستهاند احساس وظیفه نکنید، تا شما با چشم باز به همه چیز ننگرید و با انصاف به هر کار چشم ندوزید و با فکر باز هر کاری و هر گفتار را ارزیابی نکنید، همین آش است و همین کاسه.
تا خر هست، یک خرسوار را پایین بیاورید، دیگری سوارش میشود.
محمد حسینی بهشتی
پیامبر از نگاهی دیگر
.
این شخصیت علی و این مکتب اسلام باقی مانده، اما تجزیه شده درست مثل این که من بمانم اما دستم را یک جا قطع کنند و ببرند و پایم را یک جای دیگر، سرم و چشمم را جای دیگر و قلبم را جائی و مغزم را جای دیگر، من بتمامه هستم، از میان نرفته ام و حتی تجلیل می شوم و خیلی هم تقدیس می شوم و شاید هم خیلی مبالغه آمیز، اما زندگی و حرکت نمی توانم داشته باشم زنده نیستم.
علی شریعتی، ما و اقبال
اسلام که رفت و فقط مسلمین ماندند، مؤمنین و شخصیتهای دینی ما هم آن روح و جهت بینش اسلام را گم کردند و فقط شعائر را فهمیدند و احکام فردی را. دلشان به این خوش بود که سلطان محمود به جنگ هندیان نامسلمان میرود و سلطان خدابنده شیعه میشود و گوهرشاد خانم ملکه مغولی مسجد میسازد- بالاتر از اینها را دیگر نمیفهمیدند. همین قدر که فلان قلدر ستمکار با حفظ رژیم و رویه و زندگی فرعونیش، ختنه بکند و طی تشریفاتی به دین مبین اسلام مشرف شود و به تعظیم شعائر بیضرر بپردازد و اسم غارتهایش را جهاد بگذارد و از یزید بدتر عمل کند و برای حسین، روضه برپا کند، دلهای مؤمنین شاد و اسلام، آباد میشد.
علی شریعتی، مسولیت شیعه بودن
قرآن وقتی میخواهد از چشم و گوش و مسایل حسی عبور کند و به میدان گسترده آگاهی های دیگر بشر برسد، میخواهد سرنخ تمام این آگاهیها را به دل مربوط کند برای اینکه اگر سرنخ آگاهیها به دل ختم نشود، علامه دهر هم که باشید آگاهی هایتان برای بشر فایده ای ندارد.
محمد حسینی بهشتی، درس گفتارهای فلسفه دین- ص ۹۳
سکولاریسم از این نقطه آغاز میشود که ماده و معنا، دو امر بینسبت و ازهمگسیخته و بلکه رقیب یکدیگر دیده شوند.
با هم نگری معنویت و مادیت از مبانی نظری اسلام است و این با
" سکولاریسم معنوی شرق" یا
" سکولاریسم مادی غرب" سازگار نیست.
حسن رحیم پور ازغدی. هنر و تجربه شوریدگی
نه راه و رسم درون گرایی قرون وسطایی می تواند بیماریهای بشریت گرفتار نومیدی را درمان کند و نه ملی گرایی و جامعه گرایی ملحدانه جدید.
بی شک زمان حاضر یکی از دورانهای بحرانی بزرگ تاریخ فرهنگ جدید است. جهان نو نیازمند تجدید حیات زیست شناختی است و دین که در تجلیات برتر خود نه جزمیگری و تعبد است و نه تشریفات و کاهن بازی، تنها عاملی است که می تواند از لحاظ اخلاقی انسان جدید را برای تحمل بار مسولیت سنگینی که پیشرفت علم جدید مستم آنست آماده سازد و به او آن ایمانی را بازگرداند که با آن بتواند شخصیتی برای خود در این جهان کسب کند و برای پس از این جهان نگاه دارد.
آدمی تنها با ترقی کردن و رسیدن به بینش جدیدی از آغاز و انجام خویش و دانستن اینکه از کجا آمده و به کجا خواهد رفت می تواند بر اجتماعی پیروز شود که انگیزه آن کارهای رقابتی غیر انسانی است و تمدنی را براندازد و آنرا نو کند که به علت تضاد درونی میان ارزشهای دینی و ی وحدت خود را از دست داده است.
اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام - ص ۲۱۳
درباره این سایت